Qur’anic Perspectives on the ‘Nafs’ and the ‘Ruh’
مقدمه
قرآن مجید در آیات مختلف به تأمل، تدبر ، تفکر و تعقل دستور میدهد که برای نمونه میتوان به آیۀ ٢ سورۀ یوسف اشاره کرد که میفرماید: ”إِنَّا أَنزَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لَّعَلَّكُمْ تَعْقِلُون“ (ما قرآن را به زبان عربی فرو فرستادیم تا در آن بیندیشید) و نیز آیات ١٧،٢٢، ٣٢ و٤٠ سورة القمر که میفرماید: ”وَلَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِن مُّدَّكِر“ (ما قرآن را برای تذکر آسان کردیم، آیا کسی هست که متذکر شود؟) آیتالله نکونام دربارۀ قرآن مجید در مقالهای با عنوان ”قرآن از زاویهای نو“[2] منظر جدیدی از قرآن عرضه میکند که بخشی از آن برای شاهد در اینجا نقل میشود: ”قرآن كريم كتابي بسيار سنگين است كه ورود به آن مؤونۀ زيادي ميطلبد و تطبيق آيات آن با علوم روز امري نادرست است، بلكه قرآن كريم را بايد از خود قرآن فهميد“ که تا اندازهای استناد به آیۀ کریمۀ فوقالذکر است. آیتالله مکارم شیرازی در مقالۀ ”تفسیر به رأی و هرج و مرج ادبی“ چنین مرقوم کرده است که
روایات زیادى در این زمینه وارد شده که به ما هشدار میدهد بعضى از بداندیشان و مخالفان نهضت اسلام چون نه میتوانستند در آیات قرآن دست ببرند، و به زودى رسوا میشدند، با جعل پارهاى از احادیث و مطالبى بر ضد قرآن میخواستند افکار مسلمانان را منحرف سازند، ولى پیشوایان اسلام به موقع مسلمانان را آگاه ساختند تا تحت تأثیر اینگونه احادیث مجعول قرار نگیرند، بلکه در اسناد حدیث به دقت بیندیشند و احادیث معتبر را که همیشه در مسیر اهداف قرآن پیاده میشود از احادیث ساختگى جدا سازند. حتى یکى از طرق شناسایى احادیث معتبر آن است که آنها را عرضه بر قرآن بداریم، آنچه موافق قرآن است بگیریم و آنچه مخالف است کنار بگذاریم.[3]
همچنین، در جلد اول تفسیر نمونه٥ چنین می خوانیم که ”قرآن به مضمون کلام معروف ’أَلْقُرْآنُ یُفَسِّرُ بَعْضُهُ بَعْضاً‘ خودش خود را تفسیر مىکند و آیاتش پرده از چهرۀ یکدیگر برمىگیرند و این هرگز با نور و کلام مبین بودنش منافات ندارد که قرآن ’یک واحد به هم پیوسته‘ و ’مجموعۀ از هم ناگسسته‘ است.“[4]
تکرار آیۀ ”وَلَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِن مُّدَّكِرٍ“ چهار مرتبه در سورۀ القمر و آیاتی چون ٨٢ سورۀ النساء، ٢٤ سورۀ محمد(ص)، ٦٨ سورۀ المؤمنون و ٢٩ سورۀ ص و آیات متعدد دیگر در تدبر و تفکر در قرآن و آیههای آن همه نشانه و دلیلی برای وجوب کفایی تدبر، تفکر و تعقل در قرآن برای همۀ مسلمانان است. بنابراین، باید دید که چرا خداوند متعال در قرآن مجید دو اصطلاح ”نفس“ و ”روح“ را به صورت ”غیرقابل تعویض“ استعمال فرموده است و قابل تعویض دانستن این دو اصطلاح چه اثری بر درک ما از قرآن خواهد داشت؟
توجه به مفهوم آیۀ ٧٧ سورۀ البقره، ”أَوَلَا يَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّـهَ يَعْلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَمَا يُعْلِنُونَ“ (آیا اینها نمیدانند خداوند آنچه را پنهان میدارند یا آشکار میکنند میداند)، و آیات متعدد دیگر نشان میدهد که خداوند متعال عالم مطلق بوده و همۀ مسلمانان بالاتفاق به بسیط و مطلق بودن علم خداوند عزّ و جلّ اعتقاد دارند. ولی برخی از مترجمان محترم، شاید به سبب بیدقتی یا عدم توجه، کلام خداوند را به غلط ترجمه و تفسیر کرده و ناخواسته، و بنا به نوشتۀ سلیمانی،[5] به نوعی ”مهجوریت قرآن“ مجید کمک میکنند. یکی از این عدم توجهها به کلام خداوند عزّ و جلّ و بیتفاوتی به آن در ترجمۀ دو کلمۀ نفس و روح صورت گرفته است که اکثراً به صورت قابل تعویض در ترجمههای قرآن آمدهاند. باید اختلاف عظیمی بین این دو کلمه وجود داشته باشد که حضرت حق در مصرف این دو کلمه چنان دقیق بوده که هم بلاغت کامل کلام و هم دقیق بودن مفهوم در هر مورد به آسانی مشاهده میشود. اگر اختلافی بین این دو کلمه وجود نداشت، حضرت حق استعمال این دو کلمه را در قرآن کریم به صورت قابل تعویض مورد استعمال قرار میداد. در حالی که غیرقابل تعویض بودن این دو کلمه به وضوح در آیات قرآنی ملاحظه میشود. کمی تأمل در قرآن نشان میدهد که خداوند متعال در حدود سیصد بار در آیات قرآنی کلمۀ ”نفس“ را به صورتهای متفاوت ذکر فرموده که در صورت قابل تعویض بودن میبایست در بعضی موارد از کلمۀ روح به جای نفس استفاده میکرد،. ولی چنین معاوضهای به هیچ وجه در قرآن مجید دیده نمیشود.
فضلا و فلاسفهای چون ابنسینا در ”قصیدۀ عینیه“[6] و قطبالدین نیریزی در منظومۀ انوار ولایت[7] سعی کردهاند این دو کلمه را بشناسند و بشناسانند، ولی هنوز تمییز بین این دو کلمه نزد دانشمندانی که دست به تفسیر یا ترجمۀ قرآن مجید زدهاند دیده نمیشود. اکثریت مترجمان فارسیزبان، دانسته یا ندانسته، این دو لغت ساده را در ترجمههای قرآن مجید اکثراً با یک معنی تلقی کرده و قابل تعویض تشخیص داده و به جای هم استعمال و ترجمه کرده و میکنند. برای مثال، در آیۀ ٢٧ سورۀ الفجر خداوند متعال میفرماید: ”يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ“ که اکثر مترجمان فارسیزبان لغت سادۀ ”النّفس“ را به ”روح“ یا کلمهای مترادف آن ترجمه کردهاند که جدول زیر نمونههایی از آن را نشان میدهد:[8]
مترجم | ترجمه |
مکارم شیرازی | تو ای روح آرام یافته! |
انصاریان | ای جان آرامگرفته و اطمینانیافته! |
آیتی | اى روح آرامشيافته |
بهرامپور | تو اى جان آراميافته، به اطمينان رسيده |
معزی | ای روان آسوده (یا ای نفس آرمیده) |
به عبارت دیگر، روح و روان و جان کلماتیاند که برای ترجمۀ ”نفس مطمئنه“ برگزیده شدهاند. |
این اشتباه کاملاً ساده ممکن است علل متفاوتی داشته باشد که سادهترین آن عدم درک مسایل مختلف موجود در قرآن است. نظر دیگر این است که مترجم ناآگاهانه عالم مطلق بودن خدای عزّ و جلّ را نادیده گرفته است. برای روشن شدن مطلب مثال دیگری میآورم. وقتی خداوند متعال میفرماید: ”وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي“ (آیۀ ٢٩ سورۀ الحجر و آیۀ ٧٢ سورۀ ص) آیا میتوانیم ترجمه کنیم که ”از نفس خود در او دمیدم؟“ جواب قطعاً منفی است. پس چگونه به خود حق میدهیم که به زعم خود و با استفاده از ادب و بلاغت اکتسابی نفس را با روح قابل تعویض بدانیم و به عواقب آن توجهی نداشته باشیم. قابل تعویض دانستن این دو کلمه ما را از درک مسایل مهم دیگر نیز دور میسازد که یکی از عواقب وخیم آن اختلاف در تفهیم معاد و معراج است که برخی از علما و مفسران آن را ”جسمانی“ میدانند و بعضی آن را ”روحانی“ تعبیر میکنند. البته اگر هم بخواهیم غیرجسمانی بدانیم، باید ”نفسانی“ را به جای ”روحانی“ قرار دهیم و میتوان آیات قرآنی را شاهد آن در نظر گرفت. قابل تعویض دانستن این دو کلمه ما را در تفسیر آیۀ ٥٤ سورة البقره نیز دچار اشتباه و گمراهی خواهد کرد.[9] در این آیۀ شریفه، چنان که در تفاسیر است، معنی خودکشی نیست، بلکه کشتن نفس است که به جهاد اکبر نیز اطلاق میشود. لازم به توضیح است که در هر زبانی یک لغت میتواند بیشتر از یک معنی و مفهوم داشته باشد و زبان عربی از این مسئله مستثنی نیست و در آن نفس به معنی ”خود“ نیز مصرف میشود و روی این اصل، اکثر مترجمان از این آیه مفهوم ”خود کشتن“ را انتخاب کردهاند که صحیح به نظر نمیآید، چرا که خودکشی در همۀ مذاهب حرام و ممنوع است و پیغمبرخدا، حضرت موسی(ع)، دستور حرام صادر نمیکند. بنابراین، باید دانست که قرآن گرچه به گویش عربی نازل شده است، خود زبان خاص خود را دارد و به قول آیتالله نکونام، ”هر واژه تنها برای یک معنا وضع شده است و نمیشود یک لفظ در چند معنا کاربرد داشته باشد. مفسر باید تلاش نماید تا معنای اصلی هر واژه را بیابد و بداند دو لغت نمیتواند دارای ترادف و یکسانی معنا باشد. قرآن عظیم هر واژهای را در دقیقترین و جامعترین معنا و کاملترین مفهوم مورد نظر بیان فرموده است.“[10]
غرض از این نوشته اعتراض و انتقاد به مترجمان محترم قرآن نبوده و نیست و خدمات شایستۀ آنان برای فهمانیدن قرآن به تودۀ مسلمان ناآشنا به زبان عربی قابل تقدیر است. بلکه من در این مختصر در مقام شاگرد بزرگ شده در ”مکتب اسلام و قرآن“ میخواهم با اظهار درک خود از این دو کلمه در قرآن مجید بحثی را مطرح کنم و از استادان محترم که در رشتههای گوناگون علوم اسلامی تبحر و تخصص دارند استدعا کنم که برای درک و تأویل این دو کلمه در قرآن نوشتارهایی درخور، کاملاً علمی و منطبق با قرآن و از قرآن -نه از حدیث و روایت که صحت و سقم آنها به آسانی میسر نیست- به دست دهند تا موضوع به کلی و بی هیچ شبههای حل شود و از ابهام بیرون آید.
برای درک بیشتر مطلب و اینکه نفس و روح دو مفهوم کاملاً متفاوت و جدا از هماند و فهم و تمییز این دو موضوع میتواند درک مسایل موجود علمی اسلامی و فلسفی متفاوت را تا اندازهای روشن کند، اختلاف این دو اصطلاح را در این زمینهها پی میگیریم: الف. آیا از نظر قرآن فرقی بین بشر، آدم و انسان وجود دارد یا نه؟
ب. آیا روح در قرآن مخلوق معرفی شده است؟ ج. آیا رابطۀ روح و نفس با بشر، آدم و انسان در قرآن توصیف شده یا نه؟ د. از نظر قرآن، بین نفس و روح کدام یک تعالیپذیر و کدام دارای تعالی کامل است؟ ه. بین نفس و روح کدام یک از نظر خداوند متعال مسئول اعمال و کردار انسان در روز رستاخیز است؟
الف. آیا از نظر قرآن فرقی بین بشر، آدم و انسان وجود دارد یا نه؟
مطالعۀ قرآن مجید نشان میدهد که ”بشر“ پایینترین مرحلۀ خلقت تلقی میشود. برای مثال میتوان دید که در آیات ٢٨ و٣٣ سورۀ الحجر و آیۀ ٧١ سورۀ ص، که به خلقت بشر از خاک بیارزش اشاره میفرماید،[11] هنوز هیچگونه امتیازی به این مخلوق اعطا ننموده است تا اینکه از روح خویش در او میدمد. حتی وقتی که خلافت بشر را در زمین به ملائکه اعلام میفرماید، با اعتراض آنها روبهرو میشود که این بشردر زمین فساد خواهد کرد و خونها خواهد ریخت، در حالی که ما تو را تسبیح و تقدیس کرده و میکنیم و خداوند متعال پاسخ میفرماید که من از خلقت بشر چیزی میدانم که شما نمیدانید.[12] موقعی که کلیۀ اسماء به ”بشر“ تعلیم داده شد، ملائکه متوجه اشتباه خود شدند و به علم مطلق الهی اذعان کردند.[13] با این همه، این بشر خاکی که حتی در 28 آیۀ دیگر نیز در پایینترین صورت خلقت متصور شده است، چنان که خداوند متعال فرموده است، دارای قابلیت (potential) بوده و این قابلیت زمانی به ظهور رسید که خدای منان از ”روح“ خویش در بشر دمید وبشر خاکی را به انسان افلاکی تبدیل کرد و این انسان افلاکی مناسب سجدۀ ملائکه شد.[14] توجه دیگری به قرآن نشان میدهد که در خلقت آدم هیچ اشارهای به خاک نشده و اسکان دادن آدم در بهشت شاید پس از تعلیم کلیۀ اسماء بشر به انسان افلاکی ترقی داده شده بود، ولی او به سبب عدم اِعمال دستورات الهی و قبول وسوسۀ شیطانی خود را به جهالت انداخت و دوباره به صورت انسان خاکی جهت تأدیب به زندگی در کرۀ خاکی هبوط کرد و شرط ورود مجدد به بهشت به تزکیۀ کامل ”نفس“ موکول شد.[15]
قرآن مجید در نگاه دیگری ”انسان“ را مخلوقی از خاک و جن را مخلوقی از آتش معرفی میفرماید که نشاندهندۀ هبوط آدم از بهشت است که قابلیت آدم شدن را دارد.[16] این نمونهها به وضوح نشان میدهند که بشر، انسان و آدم از نظر قرآن تفاوتهایی دارند که بایستی علمای فلسفه و حکمت در آن مداقه کنند و وجه تمایز آنها تا آنجا که ممکن است شناسایی شود.
ب. آیا روح درقرآن مخلوق معرفی شده است؟
در قرآن مجید هیچ آیهای وجود ندارد که نشانهای از خلقت روح به دست دهد، چه روح دمیده شده به بشر و چه روحی که به صورت روحالقدس آمده و به جبرائیل تلقی و ترجمه شده است. از طرف دیگر، خداوند متعال در آیۀ ٨٥ سورۀ مبارکۀ الاسراء به حضرت رسول(ص) تأکید میفرماید که روح از اوامر الهی بوده و دانشی خیلی اندک در خصوص روح به انسان داده شده است. این آیه همراه با آیات مربوط به ”از روح خود . . .“ به وضوح مخلوق نبودن روح را نشان میدهند.[17] اگر روح مخلوق بود، لازم بود صاحب روح هم -استعیذ بالله- مخلوق میبود.
از سوی دیگر، در آیات گوناگون خداوند به مخلوق بودن نفس اشاره کرده و از 296 مشتق متفاوت از ریشۀ ”ن-ف-س“ در قرآن بیان فرموده است.[18] در حالی که در هیچیک از 21 آیهای که اشکال مختلف از ریشۀ ”ر-و-ح“ را بیان فرموده، نه اشارهای به خلق روح شده و نه به صورت جمع آورده شده است.
ج. رابطۀ روح و نفس با بشر، آدم و انسان در قرآن چگونه توصیف شده است؟
در دو سورۀ قرآن مجید آیۀ ”فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ“ تکرار شده است.[19] در آیههای قبلیِ هر یک از این دو آیه خداوند متعال به ملائکه میفرماید: ”بشری از خاک خلق کردهام.“ کلمۀ ”بشر“ غیر از کلمۀ ”آدم“ است که در هر دو آیۀ فوقالذکر به این صورت ذکر شده و نشان میدهد که هنوز به مرحلۀ آدم یا انسان نرسیده است. لازم به تذکر است که از نظر لغوی، بشر ممکن است از بشره مشتق شده باشد که معنی جلد، پوست یا قالب میدهد. ولی حقیقت را خدا میداند. وقتی در آیات مذکور از دمیدن روح خداوندی به قالب بینفس، یعنی بشر، سخن به میان میآید و پس از این مرحله آدم قابل مسجود قرار گرفتن میشود و به ملائکه دستور سجده به آدم میدهد، این دمیدن روح در بشر درح قیقت سبب امتزاج نفس با قالب خود، یعنی بشر، شده و به دریافت انتخاب واختیار نائل میشود و با تفویض این قابلیت، اجازۀ اقامت و زندگی در بهشت را مییابد.[20] اختیار داشتن سبب شد که تذکر الهی را فراموش کرده و فریب شیطان را بخورد و نافرمانی خدا کند و از میوۀ ممنوعه بچشد و وقتی فهمید که اشتباه بزرگی مرتکب شده و به خودش ظلم کرده، توبه کند.[21] متأسفانه توبه چندان فایدهای نبخشید و آدم، با نام انسان خاکی، مطرود از بهشت و مجبور به سکونت در زمین شد تا با اجتهاد، یعنی ”جهاد با نفس،“ یاد بگیرد که چگونه در امتحان و فتنههای دیگر الهی شرکت کرده و نمرۀ قبولی اخذ کند و در جرگۀ پیروان خداوندی قرارگرفته و دوباره به بهشت خداوندی داخل شود.[22] البته در آیۀ ٩ سورۀ السجده نیز میفرماید که پس از تکمیل انسان و قراردادن ازدیاد نسل این مخلوق در سلالۀ مرد و رحم زن از روح خود در او دمید که توانایی آدم شدن داشته باشد.
قرآن مجید این تمایز را در آیات متفاوت به وجه دیگری از زبان پیامبران الهی بیان میکند که ما هم بشری مثل شما هستیم و فقط عنایت خداوندی است که با ارسال وحی ما را به هدایت شما به راه راست برگزیده است.[23]
حال این پرسش پیش می آید که روح در انسان خاکی چه نقشی بازی میکند؟ روح، که نسیم لطیف معنی میدهد، دارای نقش خاصی است که از آیۀ ٨٥ سورۀ مبارکۀ الاسراء استنباط میشود. به این معنی که انسان از دو مخلوق کاملاً متفاوت ”بشر“ و ”نفس“ متشکل شده که به صورت معمول قابل اختلاط یا امتزاج با هم نبوده و نیستند. دمیده شدن روح به بشر سبب امتزاج و اختلاط آن با نفس گشته و به موجودی با نام انسان تبدیل شده که قابلیت آدم شدن دارد. با این همه، ماهیت این نقش و ارتباط علمی و عملی این دوکلمه (روح و نفس) در حیات زمینی موجودی با نام انسان یا آدم کاملاً روشن نیست و روی این اصل، به صورت قابل تعویض استفاده میشوند. گفته شد که در این میان، فضلا و فلاسفهای چون ابنسینا در ”قصیدۀ عینیه“ و قطبالدین نیریزی در منظومۀ انوار ولایت سعی در شناسایی و شناساندن اختلاف این دو کلمه کردهاند، ولی این تعاریف قابل فهم و درک عوام نبوده و حتی برخی از خواص نیز از تفهیم و تفکیک علمی این دو به دور ماندهاند. با عنایت به عبارت ”كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَهُ الْمَوْتِ،“ که سه مرتبه در قرآن مجید تکرار شده،[24] میتوان به سادگی استنباط کرد که نفس است که مزۀ مرگ را میچشد و روح را مرگی نیست.
برای درک این موضوع و تمییز بین روح و نفس به یک مثال ساده نیاز است که اختلاف بین این دو و بشر را روشنتر بنمایاند: اگر لامپ خاموش را جسد، تن، بدن یا کالبد (یعنی بشر) فرض کنیم، عبور جریان الکتریسیته از لامپ خاموش سبب به وجود آمدن لامپ روشن میشود که به منزلۀ انسان است. نور حاصل که از لامپ روشن ساطع میشود، میتواند نشاندهندۀ نفس باشد، چرا که نور بدون وجود لامپ نمیتواند از الکتریسیته تولید شود و میدانیم که جریان الکتریسیته بدون استقرار در لامپ، یعنی با عبور از لامپ، سبب ایجاد نور میشود و تا زمانی که این جریان از لامپ عبور میکند، نوری ساطع خواهد شد. با در نظر گرفتن این که در مثل مناقشه نیست، میتوان جریان الکتریسیته را به روح همانند کرد که متعلق به خداوند تعالی بوده و در سراسر جهان آفرینش جریان و سریان داشته و سبب حیات در همۀ عالم و نیز کرۀ خاکی است. قابل توجه است که چون خدا لایزال و نامتناهی است سریان و جریان روح بلاانقطاع و دائم است؛ تا لحظهای که با کلید چشایی مرگ سریان و جریان روح از بدن خاکی قطع و سبب جدایی و خروج نفس از بدن شود و مرگ (= موت)، مخالف زندگی (= حیات) حاصل میشود. و میدانیم که موت و حیات از مخلوقات خداوند متعالاند. به عبارت دیگر، کلید عمل دمش الهی (نَفَختُ) توأم با چشایی مرگ همانند کلید روشن و خاموش لامپ است. با این توجیه مختصر تمییز بین روح و نفس آشکار میشود. کمی بعد به ایجاز توضیح خواهیم داد که نفس جداشده از بدن به زندگی خود ادامه میدهد که ورای زندگی در دنیاست. چنان که نمیتوانیم الکتریسیتۀ خانه را به صورت ”الکتریسیتههای خانه“ جمع ببندیم، نباید روح را به صورت ارواح یا روحها جمع کرده و مصرف کنیم. به عبارت دیگر، روح نیز مانند الکتریسیته قابل جمع بستن نیست و در هیچ جای قرآن مجید هم روح به صورت جمع نیامده است. در شکل زیر این مثال به صورت تصویری برای تسهیل تجسم ارائه شده است.
بدن | به | نفس | ورود | انسان | ||
روح | ||||||
بدن | از | نفس | خروج | انسان |
لامپ | به | جریان برق | ورود | لامپ روشن | ||
الکتریسیته | ||||||
لامپ | از | جریان برق | قطع | لامپ روشن |
قطبالدین نیریزی در منظومۀ انوار ولایت در منظومۀ ”فی معرفه الروح“ چنین میگوید:
کمال آدمی از نور روح است
که از آن نور او را صد فتوح است
از آن معنی تو در عالم حبیبی
که از آن نور میداری نصیبی
درونت جوهری بر جمله افزون
بود اصلش ورای هفت گردون
شناسایی آن گوهر عزیز است
نداند هر کسی کان خود چه چیز است
زبان عاجز شود از شرح ذاتش
بلی بعضی توان گفت از صفاتش
به تازی نام آن را روح خوانند
از آن مردم به جز اسمی ندانند
نه خارج از بدن باشد نه داخل
نداند این سخن جز مرد کامل
نظام سرّ روح از سرّ سر دان
کز آن نورند دایم هر دو گردان[25]
د. مراحل مختلف نفس در قرآن
از مطالعۀ 28 آیهای که کلمۀ روح در آنها آمده است برمیآید که هیچ اشارهای به انواع یا مراحل متفاوتی از روح نشده است و همیشه یک حالت از آن ذکر شده است. به عبارت دیگر، نه ”روح فاسد“ وجود دارد و نه اشاره ای به ”روح مطمئن“ شده است. چنان که ذکر شد، روح در قرآن مخلوق معرفی نشده است. پس روح موجودیتی واحد، مجرد، بلاانقطاع و مفرد است، مانند الکتریسیته. درحالی که نفس از مخلوقات خداوندی بوده و دارای سلسلهمراتب است و به صورت جمع استفاده میشود، مانند لامپ و لامپها. بر مبنای این اصل، قرآن کریم نفس را به سه مرحلۀ اساسی طبقهبندی میکند که عبارتاند از
الف. ”نفس اماره“ که انسان را به اعمال بد و کردار زشت میکشاند.[26]
ب. ”نفس لوامه“ نفسی است که تا اندازهای تزکیه شده و با این رشد به کردار زشت خویش واقف است و به ملامت و تنبیه خود میپردازد، ولی به سبب عدم عمل به آگاهیهای خویش هنوز هم دست به کارهای ناشایست میزند.[27]
ج. ”نفس مطمئنه“ که اعلیترین مرحلۀ نفس است و انسان زمانی به این مرحله وارد میشود که بتواند علم و عمل را با هم عجین کرده و دست از تمام زشتیهای نفوس اماره و لوامه کشیده و خود را با سیر و سلوک چون آهن پتکخوردۀ صیقلداده کرده باشد و با اجتهاد، یعنی جهاد با نفس، همۀ هوی و هوس را از خود دور ساخته و قابلیت ورود به بهشت خداوندی را پیدا کند.[28]
برخی از دانشمندان از آیات 7 تا 10 سورة الشمس استنباط مرحلۀ دیگری از نفس با نام ”نفس ملهمه“ کردهاند که فکر میکنم باید تجدید نظری در این تسمیه صورت گیرد، زیرا نفس نیز چون بدن پس از خلق شدن سامان داده شده است.[29] بلافاصله تعریف جامع و مانعی از نفس ارائه میشود که قابلیت پذیرش الهام را دارد تا بتواند نیک و بد را دریافت کند.[30] در آیات بعدی چگونگی تعالی یا تنازل نفس را بیان میفرماید.[31]
قطبالدین نیریزی هم در منظومۀ انوار ولایت در منظومۀ ”فی معرفه النفس“ چنین میگوید:
تو تا اوصاف نفس خود ندانی
بماند بر تو پوشیده معانی
صفات نفس را نتوان شمردن
ز بسیاری نشاید حصر کردن
ولیکن اصل آن اوصاف بسیار
سه رتبه باشد این را گوش میدار
چو باشد دشمنت اماره باشد
دل از دستش بسی بیچاره باشد
خلاف او همیکن در همه کار
ولیکن در طریق شرع زنهار
بگیرد بر تو هر دم صد غرامت
کند گاهیت جنگ و گه ملامت
شود لوامه نامش اندرین وقت
بری خواهد شدن از کبر و از مقت
به دست دل عنانش سخت میدار
مبادا روی برگرداند از کار
مسلمان گردد او از دست جانت
رساند او به کام دوستانت
تو او را مطمئنه دان در این حال
که گردیده است بر وی یکسر احوال
مقامت آورد در زیر معراج
نهد دست عنایت بر سرت تاج[32]
ه. بین نفس و روح کدام یک از نظر خداوند متعال مسئول اعمال و کردار انسان در روز رستاخیز است؟
خداوند متعال به کرات در قرآن مجید نفس را مسئول اعمال انسان معرفی میکند. مثلاً آیات ٢٨١ و٢٨٦ سورة البقره، ٢٥ و ١٦١ سورة آلعمران، ١١١سورة النساء، ٧٠ و ١٦٤ سورة الانعام، ٥٤ سورة یس، ٧٠ سورة الزمر و ٣٨ سورة المدثر در قرآن را میتوان شاهد این مدعا دانست.[33] لازم به تکرار است که هیچ آیهای در قرآن وجود ندارد که روح را منشأ عملی قرار داده یا آن را مسئول عملی در روز قیامت بشناسد.
پس بیهیچ شبههای میتوان نتیجه گرفت که این دو کلمه را نباید قابل تعویض دانسته و نمیتوان به جای یکدیگر مصرف کرد. باید سعی کنیم در ترجمههای قرآن مجید در آینده به این نکته توجه کنیم. در خاتمه، والله اعلم بالصواب.
[1] از دوست دانشمند و دانشدوستم، جناب آقای مهندس حسین ابن یوسف، برای کمکهای بیدریغی که در تهیۀ این نوشته ابراز فرمودند بسیار سپاس گزارم.
[2] محمدرضا نکونام، ”قرآن از زاویهای نو،“ دسترسپذیر در
http://nekoonam.ir/default.php?namprj=fa&id=1670&part=534/.
[3] ناصر مکارم شیرازی، تفسیر به رأی و هرج و مرج ادبی، دسترسپذیر در
http://makarem.ir/main.aspx?lid=0&typeinfo=1&catid=25446&pageindex=0&mid=252856/.
[4] ناصر مکارم شیرازی و همکاران، تفسیر نمونه (تهران: دارالکتب الاسلامیه، 1387)، جلد 1، 6.
[5] عبدالرحیم سلیمانی اردستانی، ”مهجوریت تئوریک قرآن کریم،“ دسترسپذیر در
http://a-soleimani.blogspot.com/2011/09/2.html/.
[6] ”شرح قصیدۀ عینیۀ ابنسینا در احوال نفس به زبان فارسی،“ تصحیح عباس اقبال، مجلۀ دانشکدۀ ادبیات، سال 1، شمارۀ ٤ (1333)، ۱۴تا ۲۹. لازم به توضیح است که شارح محترم نیز نفس و روح را قابل تعویض دانسته و در شرح خود مرتکب اشتباهات چندی شده است که در این مختصر نمیتوان به نقد آن پرداخت. نصرتالله فروهر این قصیده را به طرز استادانهای به شعر فارسی ترجمه کردهاند.
[7] قطبالدین نیریزی، منظومۀ انوار ولایت، تصحیح محمد خواجوی (تهران: دریای نور، 1383).
[8] برای استخراج این جدول و برخی از دادههای دیگر از این وبگاه استفاده شده است:
در عین حال، برای هماهنگی، برای ترجمۀ آیات قرآن مجید در این مقاله از ترجمۀ ناصر مکارم شیرازی استفاده شده است. دسترسپذیر در
http://makarem.ir/main.aspx?reader=1&lid=0&mid=12546&catid=6509&pid=61831/.
[9] وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ يَا قَوْمِ إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنفُسَكُم بِاتِّخَاذِكُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلَى بَارِئِكُمْ فَاقْتُلُوا أَنفُسَكُمْ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ عِندَ بَارِئِكُمْ فَتَابَ عَلَيْكُمْ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ (و زمانی را که موسی به قوم خود گفت: ”ای قوم من! شما با انتخاب گوساله [برای پرستش] به خود ستم کردید! پس توبه کنید و به سوی خالق خود بازگردید! و خود را [=یکدیگر را] به قتل برسانید! این کار برای شما در پیشگاه پروردگارتان بهتر است.“ سپس، خداوند توبۀ شما را پذیرفت، زیرا که او توبهپذیر و رحیم است).
[10] محمدرضا نکونام، ”مهمترین اصول تفسیر قرآن کریم،“ دسترسپذیر در
http://nekoonam.ir/fa/Articles/Qouran/Quran-8.html/.
[11] آیۀ 28 سورۀ الحجر: وَ إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَهِ إِنِّي خَالِقٌ بَشَرًا مِّن صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ (و [به خاطر بیاور] هنگامی که پروردگارت به فرشتگان گفت: ”من بشری را از گل خشکیدهای که از گل بدبویی گرفته شده میآفرینم“). آیۀ 33 سورة الحجر: قَالَ لَمْ أَكُن لِّأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِن صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ (گفت: ”من هرگز برای بشری که او را از گل خشکیدهای که از گل بدبویی گرفته شده است آفریدهای سجده نخواهم کرد“). آیۀ 71 سورة ص:إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي خَالِقٌ بَشَرًا مِّن طِينٍ (و به خاطر بیاور هنگامی را که پروردگارت به فرشتگان گفت: ”من بشری را از گل میآفرینم“).
[12] آیۀ 30 سورۀ البقره: وَ إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَهً قَالُوا أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ ([به خاطر بیاور] هنگامی را که پروردگارت به فرشتگان گفت: ”من در روی زمین، جانشینی [= نمایندهای] قرار خواهم داد.“ فرشتگان گفتند: ”پروردگارا، آیا کسی را در آن قرار میدهی که فساد و خونریزی کند؟ [زیرا موجودات زمینی دیگر، که قبل از این آدم وجود داشتند، نیز به فساد و خونریزی آلوده شدند. اگر هدف از آفرینش این انسان عبادت است،] ما تسبیح و حمد تو را بجا میآوریم و تو را تقدیس میکنیم.“ پروردگار فرمود: ”من حقایقی را میدانم که شما نمیدانید“).
[13] آیات 31 تا 34 سورۀ البقره: وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلَائِكَهِ فَقَالَ أَنبِئُونِي بِأَسْمَاءِ هَـؤُلَاءِ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ * قَالُوا سُبْحَانَكَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّكَ أَنتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ * قَالَ يَا آدَمُ أَنبِئْهُم بِأَسْمَائِهِمْ فَلَمَّا أَنبَأَهُم بِأَسْمَائِهِمْ قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَأَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا كُنتُمْ تَكْتُمُونَ * وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَى وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ (سپس علم اسماء [= علم اسرار آفرینش و نامگذاری موجودات] را همگی به آدم آموخت. بعد آنها را به فرشتگان عرضه داشت و فرمود: ”اگر راست میگویید، اسامی اینها را به من خبر دهید.“ فرشتگان عرض کردند: ”منزهی تو! ما چیزی جز آنچه به ما تعلیم دادهای نمیدانیم، تو دانا و حکیمی.“ فرمود: ”ای آدم! آنان را از اسامی [و اسرار] این موجودات آگاه کن.“ هنگامی که آنان را آگاه کرد، خداوند فرمود: ”آیا به شما نگفتم که من غیب آسمانها و زمین را میدانم؟ و نیز میدانم آنچه را شما آشکار می کنید، و آنچه را پنهان میداشتید.“ و [یاد کن] هنگامی را که به فرشتگان گفتیم: ”برای آدم سجده و خضوع کنید.“ همگی سجده کردند، جز ابلیس که سر باز زد و تکبر ورزید، [و به خاطر نافرمانی و تکبرش] از کافران شد).
[14] آیۀ 29 سورۀ الحجر و آیۀ 72 سورۀ ص: فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ (هنگامی که کار آن را به پایان رساندم و در او از روح خود [یک روح شایسته و بزرگ] دمیدم، همگی برای او سجده کنید).
[15] آیات 27 تا 30 سورۀ الفجر: يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ * ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّهً * فَادْخُلِي فِي عِبَادِي * وَادْخُلِي جَنَّتِي (تو ای روح آرامیافته! به سوی پروردگارت بازگرد، در حالی که هم تو از او خشنودی و هم او از تو خشنود است. پس در سلک بندگانم درآی و در بهشتم وارد شو).
[16] آیات 26 و 37 سورۀ الحجر: وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ * وَ الْجَانَّ خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ مِن نَّارِ السَّمُومِ (ما انسان را از گِل خشکیدهای [همچون سفال] که از گِل بدبوی [تیرهرنگی] گرفته شده بود آفریدیم. و جن را پیش از آن از آتش گرم و سوزان خلق کردیم).
[17] آیۀ 85 سورۀ الاسراء: وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ مَا أُوتِيتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا (و از تو دربارۀ روح سوال میکنند. بگو: ”روح از فرمان پروردگار من است و جز اندکی از دانش به شما داده نشده است“).
[18] آیۀ 1 سورۀ النساء: یَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَهٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَ بَثَّ مِنْهُمَا رِجَالًا كَثِيرًا وَنِسَاءً وَاتَّقُوا اللَّـهَ الَّذِي تَسَاءَلُونَ بِهِ وَالْأَرْحَامَ إِنَّ اللَّـهَ كَانَ عَلَيْكُمْ رَقِيبًا. (ای مردم! از [مخالفت] پروردگارتان بپرهیزید. همان کسی که همه شما را از یک انسان آفرید و همسر او را [نیز] از جنس او خلق کرد و از آن دو مردان و زنان فراوانی [در روی زمین] منتشر ساخت. و از خدایی بپرهیزید که [همگی به عظمت او معترفید و] هنگامی که چیزی از یکدیگر میخواهید، نام او را میبرید. [و نیز از قطع رابطه با] خویشاوندان خود پرهیز کنید، زیرا خداوند مراقب شماست). آیۀ 98 سورة الانعام: وَ هُوَ الَّذِي أَنشَأَكُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَهٍ فَمُسْتَقَرٌّ وَمُسْتَوْدَعٌ قَدْ فَصَّلْنَا الْآيَاتِ لِقَوْمٍ يَفْقَهُونَ (او کسی است که شما را از یک نفس آفرید و شما دو گروه هستید: بعضی پایدار [از نظر ایمان یا خلقت کامل] و بعضی ناپایدار. ما آیات خود را برای کسانی که میفهمند تشریح کردیم). آیۀ 189 سورة الاعراف: هُوَ الَّذِي خَلَقَكُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَهٍ وَجَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا لِيَسْكُنَ إِلَيْهَا فَلَمَّا تَغَشَّاهَا حَمَلَتْ حَمْلًا خَفِيفًا فَمَرَّتْ بِهِ فَلَمَّا أَثْقَلَت دَّعَوَا اللَّـهَ رَبَّهُمَا لَئِنْ آتَيْتَنَا صَالِحًا لَّنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ (او خدایی است که [همه] شما را از یک فرد آفرید و همسرش را نیز از جنس او قرار داد تا در کنار او بیاساید. سپس، هنگامی که با او آمیزش کرد، حملی سبک برداشت که با وجود آن به کارهای خود ادامه میداد و چون سنگین شد، هر دو از خداوند و پروردگار خود خواستند ”اگر فرزند صالحی به ما دهی، از شاکران خواهیم بود“). آیۀ 28 سورة لقمان: وبالخره مَّا خَلْقُكُمْ وَلَا بَعْثُكُمْ إِلَّا كَنَفْسٍ وَاحِدَةٍ إِنَّ اللَّـهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ (آفرینش و برانگیختن [و زندگی دوباره] همۀ شما [در قیامت] همانند یک فرد بیش نیست؛ خداوند شنوا و بیناست).
[19] آیۀ 35 سورۀ البقره: وَ قُلْنَا يَا آدَمُ اسْكُنْ أَنتَ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّهَ وَكُلَا مِنْهَا رَغَدًا حَيْثُ شِئْتُمَا وَلَا تَقْرَبَا هَـذِهِ الشَّجَرَهَ فَتَكُونَا مِنَ الظَّالِمِينَ (و گفتیم: ”ای آدم! تو با همسرت در بهشت سکونت کن و از [نعمتهای] آن، از هر جا میخواهید، گوارا بخورید؛ [اما] نزدیک این درخت نشوید که از ستمگران خواهید شد“). آیۀ 19 سورة الاعراف: وَ يَا آدَمُ اسْكُنْ أَنتَ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ فَكُلَا مِنْ حَيْثُ شِئْتُمَا وَلَا تَقْرَبَا هَـذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ الظَّالِمِينَ (و ای آدم! تو و همسرت در بهشت ساکن شوید و از هر جا که خواستید بخورید. اما به این درخت نزدیک نشوید که از ستمکاران خواهید بود).
[20] آیۀ 27 سورۀ الاعراف: فَدَلَّاهُمَا بِغُرُورٍ فَلَمَّا ذَاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُمَا سَوْآتُهُمَا وَ طَفِقَا يَخْصِفَانِ عَلَيْهِمَا مِن وَرَقِ الْجَنَّةِ وَنَادَاهُمَا رَبُّهُمَا أَلَمْ أَنْهَكُمَا عَن تِلْكُمَا الشَّجَرَةِ وَ أَقُل لَّكُمَا إِنَّ الشَّيْطَانَ لَكُمَا عَدُوٌّ مُّبِينٌ (و به این ترتیب، آنها را با فریب [از مقامشان] فرودآورد. و هنگامی که از آن درخت چشیدند، اندامشان [= عورتشان] بر آنها آشکار شد و شروع کردند به قرار دادن برگهای [درختان] بهشتی بر خود تا آن را بپوشانند. و پروردگارشان آنها را نداد داد که ”آیا شما را از آن درخت نهی نکردم؟ و نگفتم که شیطان برای شما دشمن آشکاری است؟“)
[21] آیۀ 33 سورۀ الاعراف: قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنفُسَنَا وَ إِن لَّمْ تَغْفِرْ لَنَا وَ تَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ (گفتند: ”پروردگارا! ما به خویشتن ستم کردیم و اگر ما را نبخشی و بر ما رحم نکنی، از زیانکاران خواهیم بود“).
[22] آیات 29 و 30 سورۀ الفجر: فَادْخُلِي فِي عِبَادِي * وَ ادْخُلِي جَنَّتِي (پس در سلک بندگانم درآی و در بهشتم وارد شو).
[23] آیۀ 11 سورۀ ابراهیم: قَالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إِن نَّحْنُ إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ وَلَـكِنَّ اللَّـهَ يَمُنُّ عَلَى مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَمَا كَانَ لَنَا أَن نَّأْتِيَكُم بِسُلْطَانٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّـهِ وَ عَلَى اللَّـهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ (پیامبرانشان به آنها گفتند: ”درست است که ما بشری همانند شما هستیم، ولی خداوند بر هر کس از بندگانش بخواهد [و شایسته بداند]، نعمت میبخشد [و مقام رسالت عطا میکند]. و ما هرگز نمیتوانیم معجزهای جز به فرمان خدا بیاوریم. [و از تهدیدهای شما نمیهراسیم]. افراد باایمان باید فقط بر خدا توکل کنند“). آیۀ 110 سورة الکهف: قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ يُوحَى إِلَيَّ أَنَّمَا إِلَـهُكُمْ إِلَـهٌ وَاحِدٌ فَمَن كَانَ يَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَهِ رَبِّهِ أَحَدًا (بگو: ”من فقط بشری هستم مثل شما. [امتیازم این است که] به من وحی میشود که تنها معبودتان معبود یگانه است، پس هر که به لقای پروردگارش امید دارد، باید کاری شایسته انجام دهد و هیچکس را در عبادت پروردگارش شریک نکند“).آیۀ 3 سورة الانبیاء: لَاهِيَةً قُلُوبُهُمْ وَ أَسَرُّوا النَّجْوَى الَّذِينَ ظَلَمُوا هَلْ هَـذَا إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ أَفَتَأْتُونَ السِّحْرَ وَأَنتُمْ تُبْصِرُونَ (این در حالی است که دلهایشان در لهو و بیخبری فرو رفته است. و ستمگران پنهانی نجوا کردند [و گفتند]: ”آیا جز این است که او بشری همانند شماست؟ آیا به سراغ سحر میروید، با اینکه [چشم دارید و] میبینید؟“) آیۀ 24 سورة المؤمنون: فَقَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَوْمِهِ مَا هَـذَا إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ يُرِيدُ أَن يَتَفَضَّلَ عَلَيْكُمْ وَل َوْ شَاءَ اللَّـهُ لَأَنزَلَ مَلَائِكَةً مَّا سَمِعْنَا بِهَـذَا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ (جمعیّت اشرافی [و مغرور] از قوم نوح که کافر بودند گفتند: ”این مرد جز بشری همچون شما نیست، که میخواهد بر شما برتری جوید. اگر خدا میخواست [پیامبری بفرستد]، فرشتگانی نازل میکرد. ما چنین چیزی را هرگز در نیاکان خود نشنیدهایم“). آیۀ 33 سورة المؤمنون: وَ قَالَ الْمَلَأُ مِن قَوْمِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِلِقَاءِ الْآخِرَةِ وَ أَتْرَفْنَاهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا مَا هَـذَا إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ يَأْكُلُ مِمَّا تَأْكُلُونَ مِنْهُ وَ يَشْرَبُ مِمَّا تَشْرَبُونَ (ولی اشرافیان [خودخواه] از قوم او که کافر بودند و دیدار آخرت را تکذیب میکردند و در زندگی دنیا به آنان ناز و نعمت داده بودیم، گفتند: ”این بشری است مثل شما. از آنچه میخورید میخورد و از آنچه مینوشید مینوشد. [پس چگونه میتواند پیامبر باشد؟]“) آیۀ 6 سورة فصلت: و قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ يُوحَى إِلَيَّ أَنَّمَا إِلَـهُكُمْ إِلَـهٌ وَاحِدٌ فَاسْتَقِيمُوا إِلَيْهِ وَاسْتَغْفِرُوهُ وَ وَيْلٌ لِّلْمُشْرِكِينَ (بگو: ”من فقط انسانی مثل شما هستم. این حقیقت بر من وحی میشود که معبود شما معبودی یگانه است. پس تمام توجه خویش را به او کنید و از وی آمرزش طلبید؛ وای بر مشرکان!“).
[24] آیۀ 185 سورۀ آلعمران: كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَهُ الْمَوْتِ وَ إِنَّمَا تُوَفَّوْنَ أُجُورَكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَمَن زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ وَأُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فَازَ وَ مَا الْحَيَاهُ الدُّنْيَا إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُورِ (هر کسی مرگ را میچشد و شما پاداش خود را به طور کامل در روز قیامت خواهید گرفت. آنها که از آتش [دوزخ] دور شده و به بهشت وارد شوند، نجات یافته و رستگار شدهاند و زندگی دنیا چیزی جز سرمایۀ فریب نیست). آیۀ 35 سورة الانبیاء: كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَهُ الْمَوْتِ وَ نَبْلُوكُم بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً وَ إِلَيْنَا تُرْجَعُونَ (هر انسانی طعم مرگ را میچشد. و شما را با بدیها و خوبیها آزمایش میکنیم و سرانجام به سوی ما بازگردانده میشوید)و آیۀ 57 سورة العنکبوت: و كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَهُ الْمَوْتِ ثُمَّ إِلَيْنَا تُرْجَعُونَ (هر انسانی مرگ را میچشد. سپس شما را به سوی ما بازمیگردانند).
[25] نیریزی، منظومۀ انوار ولایت، 35.
[26] آیۀ 53 سورۀ یوسف: وَ مَا أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّي إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَّحِيمٌ (من هرگز خودم را تبرئه نمیکنم که نفس [سرکش] بسیار به بدیها امر میکند، مگر آنچه را پروردگارم رحم کند. پروردگارم آمرزنده و مهربان است).
[27] آیۀ 2 سورۀ القیامه: وَ لَا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ (و سوگند به [نفس لوّامه و] وجدان بیدار و ملامتگر [که رستاخیز حقّ است]).
[28] آیۀ 27 سورۀ الفجر: يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ (تو ای روح آرامیافته).
[29] آیۀ 7 سورۀ الشمس: وَنَفْسٍ وَ مَا سَوَّاهَا. (و قسم به جان آدمی و آن کس که آن را [آفریده و] منظم ساخته).
[30] آیۀ 8 سورۀ الشمس: فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا (سپس فجور و تقوا [شر و خیرش] را به او الهام کرده است).
[31] آیۀ 9 و 10 سورۀ الشمس: : قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا * وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا (که هر کس نفس خود را پاک و تزکیه کرده، رستگار شده و آن کس که نفس خویش را با معصیت و گناه آلوده ساخته، نومید و محروم گشته است).
[32] نیریزی، منظومۀ انوار ولایت، 41.