The Persian Day Parade of New York
درآمد
استوارتهال
(Stuart Hall) در كتابي كه امروزه اثري كلاسيك دربارة فرهنگ غربت (Diaspora) محسوب ميشود،2 استدلال ميكند كه هويتهاي در غربت «هويتهايي هستند كه همواره درحال توليد و بازتوليد چندبارة خود از طريق تحول و تفاوت هستند.3» اين انديشه را حميد نفيسي در اثر راهگشايش دربارة فرهنگ ايرانيان در تبعيد، به اين ترتيب بسط دادهاست كه افراد در تبعيد در فرآيند شكلگيري هويت، «هويتهاي تركيبي و فرهنگهاي تلفيقي» به وجود ميآورند كه هم به صورت نمادين و هم به صورت مادي، از جامعة موطن و از جامعة جديد در تبعيد چيزهايي را به عاريت ميگيرد.4
جامعة ايراني دور از وطن، كه در اينجا غربت ايراني خوانده ميشود، مثالي از چنين برساختهاي تركيبي فراهم ميآورد. ايرانيان در تبعيد، به واسطة هستي خود به مثابة سوژههايي در حال گذار كه «نه اينجا هستند و نه آنجا»، خلاقيت بالقوهاي دارند كه با بررسي آثار هنري، ادبيات، و فيلمهاي آفريده شده شان آشكار شدهاست، اين ايرانيان در تبعيد سوژههاي تركيبي هستند كه ژانرهاي مختلف را به هم نزديك و آميخته كردهاند. همان طور كه در اين مطالعات بيان شدهاست، توليدات فرهنگي نوآورانهاي كه به اين ترتيب حاصل ميشوند، اغلب، محصول برآيند گفت و گوهاي هويت در غربت (diasporic identity) با معناي فرهنگي براي مخاطبان، هم به مثابه بازنماييهاي هويتهاي تركيبي، و هم به مثابهابزارهايي براي ترجمان فرهنگي هستند. اما نمايشهاي عمومي اين گروههاي غربت نشين چه؟ اعضاي اجتماعات در غربت، هويتهاي قومي، مذهبي و ملي خود را چگونه در برابر چشمان عموم مردم جوامع ميزبان بيان ميكنند؟
پنينا وربنر (Pnina Werbner) در مطالعهاش دربارة مراسم عاشورا در بريتانيا، شباهتهاي موجود ميان بسياري از گروههاي قوميو مذهبي را كه از قالب جشنوارة عموميبهره بردهاند، شناسايي كردهاست: «مهاجران از راه اين گونه جشنها و جشنوارههاي عمومي، در شهرهاي خود ادعاهاي منطقهاي ميكنند، و گروههاي قومي مدعاهاي برابري فرهنگي خود را درون جامعه ابراز ميكنند.»5
در اين مقاله، نمونة شايان توجهي را –رژة ساليانة روز پارسي در منهتن نيويورك- عرضه ميكنم كه در آن آمريكاييهاي ايراني تبار از 2004م/1382ش تاكنون از ژانر نمايش عمومي (public performance) براي نشان دادن، بازنمايي و حفظ فرهنگي ايراني بهره ميبرند. استدلال من اين است كه توليد چنين رويدادهايي موقعيت ارزشمندي براي مطالعة نقش اجتماعات و فرهنگ بومي در بازنماييها و هويت يابيهاي مهاجري، قومي و ملي فراهم ميكند؛ و اينكه فضاهاي عمومي ايجاد شده از سوي اجتماع براي تعاملها و گفت و گوهاي آموزنده پيرامون هويت فرهنگي در غربت، از راه اين رويدادها خلق ميشوند. نشان دادن تنوع قومي ايرانيان عنصر كليدي در چنين رويدادهايي است كه از راه بازنمايي ويژگيهاي استانها، شهرها و قومهاي ايران نمايش داده ميشود. اين رويدادها هنوز با تمركز كردن مداوم بر سرزمين اصلي ايران و تاريخ باستاني و پيش از اسلام آن (بخشي از احساس ملي گرايانة نيرومندي را كه بازتاب دورة پهلوي است) تأثير ميگذارد كه به قصد تخفيف دادن برتري تفاوت قومي درون ايران در هيأت هويت ايراني مطلوب است.
براي روشن كردن الزامهاي تعليمي سازمان دهندگان و برگزاركنندگان رويدادها با توجه به شناخت فرهنگي، تاريخي و زباني، روش تحليل ديداري از راه تصاوير را پيشنهاد ميكنم كه نشان ميدهند چگونه سازمان دهندگان رژة ساليانة روز پارسي در نيويورك، فضاهاي تعليمي ايراني را در غربت آفريدهاند. استدلال من اين است كه اين فضاها، به شركت كنندگان ايراني اين جشنواره، هويت يابيهاي حسي نوستالژيك، و به تماشاگران غيرآمريكايي ايراني تبار، هويت يابيهاي حسي جديدي ميدهد.
سه سوال كليدي تحليل مرا تقويت ميكند:
1. اگر غربت نشينان ايراني- آمريكايي از نمايشهاي فرهنگ استفاده ميكنند تا هويتهاي فرهنگي و تاريخي تركيبي را از نظر عموم مردم به گفت و گو بگذارد، براي اين كار با چه سازوكارهايي قالبهاي بومي و آمريكايي نمايش را به دست آورده، دوباره هدف گذاري كرده و به شكل خلاقانهاي به كار گرفتهاند؟
2. با مفروض قرار دادن ماهيت آشكارا تعليمي نمايشهاي عمومي، نظير رژههاي قومي يا جشنوارههاي زندگي قومي- محلي (folk life)، آمريكاييان ايراني تبار چطور «ايران» و «ايراني بودن» را در اين رويدادها بازنمايي ميكنند؟ اين بازنماييهاي برساخته چگونه در طي زمان و فضا مورد مناقشة ديداري ايراني-آمريكاييها قرار گرفتهاست؟
3. چه كسي در اين رويدادهاي مشترك، اجازه دارد به نمايندگي از جانب ديگران صحبت، و هويت دياسپوراي ايراني را «توليد» كند؟ چه كسي مدعي نمايندگي جامعة ايراني-آمريكايي است و اعضاي اين جامعه چگونه پاسخ ميدهند؟
روش شناسي
به فرض ماهيت عمومي رژههاي قومي در منهتن نيويورك و موضوعات مرتبط با بازنمايي، كه در مطالعات هويت در غربت نهفتهاست، انسانشناسي ديداري روشهاي تحقيق مفيد و ويژهاي را براي اين مطالعه ارائه ميدهد. با تأييد تجربة چندحسي ارائه شده در جشنوارهها كه ريچارد باومن (Richard Bauman) و پاتريشيا ساوين (Patricia Sawin) بسط نظري دادهاند، اين مقاله، بازنمايي ديداري را كانون توجه خود قرار دادهاست كه در چنين رويدادهايي كه براي تماشاگران طراحي شدهاند، از اولويت برخوردارند.6 همان طور كه باربارا كيرشنبلات-گيمبلت (Barbara Kirshenblatt-Gimblett) استدلال كردهاست، تماشاگر جشنواره درگير «جداسازي آشكار مشاهده گر و بازيگر، برتري وجه ديداري، و بزرگ كردن وِيژگيهاي قومي» ميشود، در حالي كه در جشنوارههاي مردمي (folk festivals) به ويژه اين جنبه مد نظر است: «صحنهپردازيها و فعاليتهايي براي بازنمايي بخشي از واقعهاي در گذشته، ارائة دوباره و بازآفريني در صحنه پردازي يك نمايش مجزا كه براي داد و ستد ديداري (و شنيداري) طراحي شده باشد.»7 از اين رو، بحث من اين است كه در چنين رويدادهايي، ديگر شيوههاي حسي حول چنين عناصر ديداري ساخته ميشوند تا در سطح بالايي عمل كنند. درحالي كه قطعاً حسهاي شنوايي، بويايي، چشايي و بساوايي هم دخيل ميشوند، اين چشم انداز مصنوعات فرهنگي، پرچمها، تصويرها و حضور هزاران هموطن (در اين مورد، آمريكاييان ايراني تبار) در اين رويدادهاست كه منظرة كامل اين تجربه را ميآفرينند.
روش تحقيق انسانشناسي ديداري، در تحليل رويدادهايي نظير رژه و جشنواره به مثابه متون فرهنگي، عناصري را از مطالعات فرهنگي و انسانشناسي رسانهاي به عاريت ميگيرد، در عين حال هم توليد و دريافت را به اين منظور ميسنجد تا شيوههايي را ارزيابي كند كه در آنها بازنماييهاي فرهنگي در نمايشهاي عمومي ميتواند به برداشتهاي جدل آميز از هويتهاي در غربت بينجامد و نيز آنها را آشكار كند. بنابراين، در اين مقاله، از مصاحبهها، ويدئوها و عكسهايي استفاده ميكنم كه خودم از شش رژة روز پارسي در نيويورك (2009-2004م/1387-1382ش) تهيه كردهام، تا به اين نكتهاشاره كنم كه منابع ديداري كه در اين رويداد توليد و ارائه شدهاند، جلوه گر برداشتي از الزامهاي توليد كنندگان هستند. عكسها اين رويدادها را مستند ميكنند، اما همان طور كه جان كولير (John Collier) و ملكُُم كولير (Malcolm Collier) يادآور شدهاند، اين عكسها همچنين رديابي و مقايسة سال به سال خود اين رويدادها را ممكن ساختهاست و به پژوهشگر اجازه ميدهد تا تغييرات در مقاصد، ارزشها، و راهبردهاي توليد كنندگان را كه در اين بازنماييها مشهود است، شناسايي كند.8 به ويژه اين عكسها همراه با مصاحبههايي با توليدكنندگان و شركت كنندگان تحليل ميشود تا قصد و نيت پشت اين توليدات فرهنگي و واكنشها به آنها مشخص گردد. در نشان دادن عكسها در پژوهش قوم نگارانه، و در پيوست با استدلالهاي ديداري در مطالعات انسان شناسانه، عنوان آنها عناصري حياتي به شمار ميروند. از اين رو، عناوين اين عكسها، در رويدادي بزرگ تر، همچنين زمينهاي را در استدلالهاي مبحث اين مقاله فراهم ميآورد.
جشنوارهها و رژهها
جشنوارهها و حركات دسته جمعي با ريشههايي در پيش زمينههاي نظامي، سياسي و مذهبي، به لحاظ تاريخي پديدة فرهنگي گستردهاي هستند. نقش جشنوارهها و رژهها در صحنههاي مختلف (از ايرلند تا ژاپن، از سنگاپور تا نيكاراگوئه) در هيأت مراسمهاي مجلل سلطنتي، جشنهاي ملي، يا سوگواريهاي عمومي، در بنا نهادن قدرت سياسي و ابداع سنت و آفرينش و حفظ ميراث تاريخي و فرهنگي مطالعه شدهاست.
ژنويو فابر (Genevieve Fabre) با توجه خاص به اين جشنها در آمريكاي شمالي، به سنت عموميبازآفرينيهاي نمايشي ديداري تاريخ خود جامعة آمريكا به ويژه ارجاع دادهاست، با اين استدلال كه آنها «ابزاري تعيين كننده براي بازسازي و ارزيابي مجدد گذشته و فرهنگ آن» بودهاند.9 او استدلال ميكند كه در جشنهاي عمومي آمريكا در تركيب «بازآفريني تودة مردم با آموزش اخلاقي و وطن پرستانه»، گروههاي قومي را به ورود به فضاي عمومي تشويق كردهاست و اين جشنهاي عمومي مجرايي براي به دست آوردن قدرت بودهاند.»10 در واقع، همان طور كه سوزن ديويس (Susan Davis) بحث ميكند، رژهها تنها بازتاب روابط اجتماعي جاري نيست، بلكه بازنماي نسخهاي گزينشي از آنهاست؛ و به جاي بازتاب صرف، اين رويدادها «بخشي از ساختن و به چالش كشيدن روابط اجتماعي» است.11 مانند كنشهاي سياسي، رژهها و جشنوارهها «هدفهاي عملي و همين طور نتايج محسوس و اغلب مادي دارند»، كه در فرآيند توليد فرهنگ نيازمند گزينش است.12
در ميان آثار گسترده دربارة رژهها و جشنوارههاي آمريكايي شامل بازار روز، بازار مال فروشي و جشنوارههاي كشاورزي، ريچارد باومن و پاتريشيا ساوين مطالعاتشان را بر جشنوارههاي زندگي قومي- محلي متمركز كردند، و اين جشنوارهها را به عنوان «رويدادهاي پيچيده، زمان بندي شده، شدت يافته و مشاركتي تعريف ميكنند كه در آنها محصولات و ارزشهاي فرهنگي به صورت نمادين و طنين دار، در معرض نمايش عمومي قرار ميگيرند.»13 جشنوارههاي قومي-محلي از ديدگاه باومن و ساوين تركيبي هستند، كه حين نمايش دادن فرهنگ مادي به شيوههايي شبيه آنچه در موزهها يافت ميشود، از چارچوب و پوياييهاي جشنوارهها و نمايشگاهها استفاده ميكنند. باومن و ساوين ضمن توجه كردن به اين نكته كه جشنوارههاي محلي نسبت به فضاي موزهها «بيشتر مشاركتي و داراي سوية عملي و نمايشي» هستند، به گزينشي بودن محتواهاي فرهنگي كه به نمايش درميآيند، در هردو مجموعه، قائل هستند. چنين گزينشي توليدكنندگان جشنوارهها را از قدرت و نفوذ بازنمايي سرشار ميكند، قدرتي كه ذاتي نقشهايشان به عنوان سازمان دهندگان، هماهنگ كنندگان، و سرمايه گذاران مناسبت است، و به جشنوارهاي ميانجامد كه «ايدئولوژي خودشان را ترويج ميكند.»14
اگر چه صفهاي منظم و پيش روندة رژههاي آمريكايي، نظير رژة روز شكرگزاري در منهتن، يا رژة روز رُز سال نو در پاسادنا (Pasadena) ممكن است بيشترين توجه رسانهها (از جمله پخش زندة تلويزيوني) را به خود جلب كند، به دو رژهاز ميان بيش از 180 رژة ساليانه قومي در منهتن به همين اندازه توجه ميشود: رژة آمريكاييان ايرلندي تبار روز سنت پاتريك (قديم ترين رژة قوميشهر نيويورك از 1762م) و رژة روز پورتو ريكو (از 1952م).15 به دليل موفقيتهاي مهم ديرين رژة آمريكاييان ايرلندي تبار در تثبيت هويت قومي و همراه جست و جوي قدرت سياسي و پذيرش اجتماعي، ديگر گروههاي قومي با جمعيتهاي قابل توجه در منطقة تري استيت (Tri-State area)، با تقليد از رژة روز سنت پاتريك، به خلق سنتهاي رژة خودشان در شهر نيويورك پرداختهاند. درواقع، سوزن اسليوموويچ (Susan Slyomovics) ادعا كردهاست كه از اين تاريخچه «قاعدة» مشخصي براي رژههاي شهر نيويورك پديد آمدهاست. مطابق با نظر او، و در پي آن جين كلتن (Jane Kelton)، رژههاي قومي منهتن كه در حال حاضر در آنجا برگزار ميشوند، «قاعدة تثبيت براي برگزاري رژه را از نمونة اصلي ايرلندي به عاريت ميگيرند: ارابههاي مخصوص، گروههاي موسيقي، راه پيمايي شبيه به قدم روي نظامي، گروههاي اجتماعي وابسته، سياستمداران محلي، پرچمها و از اين قبيل چيزها».16 همان طور كه مطالعات متعددي آشكار كردهاند، حتي درون نمونة اصلي رژة ايرلندي، هنوز هم بازنماييهاي گزينشي ادامه دارد كه چالشهايي و اعتراضاتي را برميانگيزد، با توجه به اين نكته كه چه چيزي و چه كسي به حساب بيايد.17 گزينشي بودن اين رويدادهاي عمومي- و اعتراضات به اين گزينشي بودن- ويژگي حساسي است كه گفت و گوهاي هويتي را ممكن ميسازد و به نظر من بخشي از رژة روز پارسي نيويورك.
غربت شناسي ايراني
حميد نفيسي مطالعة توليدات فرهنگي غربت ايراني را با كتاب خود با عنوان ساختن فرهنگهاي در تبعيد: تلويزيون ايراني در لوس آنجلس (The Making of Exile Cultures: Iranian Television in Los Angeles) در 1993م/1371ش آغاز كرد، كتابي كه به تحليل توليدات تلويزيوني و راديويي تبعيدي از سوي ايرانيان مقيم لُسآنجلس در دهة 1980م پرداخت امروزه اثري كلاسيك به شمار ميآيد. نفيسي طي اين دههها، نفيسي به كار روي توليدات فرهنگي غربت و تبعيد ادامه دادهاست، در حالي كه ديگر محققان به بيان موضوعاتي دربارة هويت در ميان غربت نشينان ايراني در جهان پرداختهاند، از جمله مطالعات جامعه شناختي، روان شناختي و انسان شناختي نسلهاي اول و دوم.18
نمونة ايراني – آمريكايي به ويژه براي شناختن توليدات فرهنگي در غربت، شايان توجهاست. بر اساس بيشتر برآوردها، ايالات متحدة آمريكا درحال حاضر خانة بيشترين شمار از ايرانياني است كه خارج از ايران زندگي ميكنند. اگرچه جمع آوري آمارهاي قابل اتكا دربارة جمعيت غربت نشين ايراني مسألهاي غامض است19، تخمين زده ميشود كه يك ميليون ايراني در حال حاضر در ايالات متحده زندگي ميكنند؛ و نيز تخمين زده ميشود كه اكثريت بزرگي از اين جمعيت غربت نشين در جنوب كاليفرنيا زندگي ميكنند، اگرچه اجتماعات بزرگي در نيويورك، واشنگتون دي.سي، و همين طور در بي ايريا (Bay Area)ي سن فرانسيسكو ساكن اند. آمريكاييان ايراني تبار، در مقايسه با ديگر گروههاي مهاجر، با ميانگين درآمد و سطوح تحصيلاتي كه از ميانگين ديگر جمعيتهاي مهاجر بالاتر است، به اين شهرت (چه از بابت دانشگاهيان و چه از بابت خود آمريكاييان ايرانيتبار) دست يافتهاند كه به شدت موفقند.20 اين ويژگي بر اين دلالت دارد اين گروه كه هر قدر هم ممكن است با تبعيض اجتماعي و فرهنگي رو به رو باشد، در مجموع چنين تبعيضي سبب نشدهاست كه آمريكاييان ايراني تبار به لحاظ اقتصادي به حاشيه رانده شوند.
علي مدرس، در مطالعهاش دربارة مهاجرت اولية ايرانيان به آمريكا، ارجحيت قاطع مقصدهايي را در جنوب كاليفرنيا شرح ميدهد. به گفتة او، از 1361ش/1983م و 1371ش/1993م، پانزده منطقة پستي در آمريكا بيش از 1000 مهاجر ايراني را (هم مهاجران تازه وارد و هم دانشجوياني كه تصميم به ماندن گرفتند) به خود جلب كرد، و همة اين مناطق جز يكي در بخش لُس آنجلس قرار داشتند، و آن يك منظقه در نيويورك سيتي بود.21 در واقع منطقة تري استيت (ايالات سه گانه: نيويورك، نيوجرسي، و كانكتيكات) يكي از مقصدهاي نخستين براي مهاجران و رانده شدگان ايراني بود. پس از انقلاب 1979م/1357ش، اين منطقه با افزايش ناگهاني در شمار تازه واردان رو به رو شد كه به تأسيس منطقههاي بزرگي در گريت نك (Great Neck)و وايت پلينز (White Plains)، با شمار كمتر، اما قابل ملاحظه در نيويورك سيتي و كانكتيكات و نيوجرسي و حومة آن انجاميد. در واقع، بر طبق دادههاي آي ان اس (INS)، از 1975م/1353ش تا 1993م/1371ش منطقة كلانشهر نيويورك مقصد انتخابي دوم مهاجرت ايرانيان (بعد از كاليفرنيا) در ايالات متحده بود، با در نظر گرفتن 33 درصد از 44772 مهاجر ايراني كه طي دو دهه پس از انقلاب به سواحل شرقي آمريكا مهاجرت كردند.22
براي بسياري از سازمانهاي مربوط به غربت نشينان ايراني در ايالات متحده، مطرح كردن هويتي عمومي كه مثبت و به نحوي آشكار بر خلاف بازنماييهاي ايرانيان در اشكال متنوع رسانههاي آمريكايي باشد، هدفي عاجل بودهاست.هالة قريشي اين تلاشهاي عمومي را به سان آفريدن هويتي فراملي در نظر گرفته كه با تأكيد كردن بر تاريخ، فرهنگ و سنتهاي باستاني و پيشا اسلامي ايران، غربت گزينان را از موطن موجود دور ميكند.23 خاندان پهلوي هم در تلاش براي مشروعيت بخشيدن به حكومت خود، روش مشابهي را به كار گرفت (كه از اين طريق، سلطنت خود را به صورت نمادين به سلسلة هخامنشي پيوند ميزد)، در عين حال كه تلاش ميكرد نفوذ سياسي روحانيت را كمرنگ كند. اگرچه پهلويها از تاريخ و آداب و افسانههاي باستان به عنوان بخشي از برنامهاي ملي براي استحكام بخشيدن به قدرت بهره بردند، امروزه گروههاي موجود در غربت، به ارزش بخشيدن به گذشتة باستاني ايران به سان فرهنگ ايراني آمريكايي ادامه ميدهند و به اين ترتيب پيوندها با رژيم و رويدادهاي كنوني را كه پيامد انقلاب 1357ش است، سست ميكنند. اين فرآيندهاي گزينشي بازتاب اين امر است كه بازنماييهاي ايراني و آمريكايي تا چه حد در كار محو كردن تاريخ معاصر ايران در عرصة عمومي است، ولو با انگيزهها و اهداف متفاوت.
معناي ضمني اين گونه بازنماييهاي گزينشي تاريخ و فرهنگ ايران (مثلاً به عنوان باستاني و پيشااسلامي) اين است كه اين گونه تصويرهاي تاريخي براي بازنمايي جامعة آمريكاييان ايراني تبار به صورت يكپارچه، متحد و به سان حضوري درخور تحسين در چشم انداز آمريكا، لازم است. با فرض اينكه تقسيم بنديهاي دروني غربت ايراني، اغلب در راستاي خطوط مذهبي و سياسي مرتبط با رخدادهايي است كه موجب تازه ترين پراكندگي جماعتي از ايران شده است، و هدف آشكار و نهان بسياري از رويدادهاي فرهنگي ايراني-آمريكايي، متحد كردن جماعت با رد كردن قاطع وابستگيهاي سياسي و مذهبي است. بنابراين، استفاده از تاريخ پيش از اسلام، نيز آفريدن، حفظ كردن و نگاه داشتن معتقدات مشترك و روح جمعي ميان خود آمريكاييان ايراني تبار است كه بسياري از آنها در دورة سلطنت پهلوي رشد كردهاند.
آمريكاييان ايراني تبار در توليدات فرهنگي، ساختن فيلم، تلويزيون ماهوارهاي، موسيقي، هنر ديداري، تئاتر، ادبيات، و جشنوارههاي در غربت پركار بودهاند. اين توليدات از عناصري از فرهنگ و نمادهاي سنتي ايران اغلب بهره ميبرند. درواقع، رژة روز پارسي در نيويورك، حول جشن زرتشتي و باستاني نوروز، براي جشن گرفتن فرارسيدن بهار و پايان فصل تاريكي سازمان مييابد، به اشكال متنوعي به جمشيد، يكي از شاهان ايراني (شاهنامة فردوسي) و اهورامزدا، خداي زرتشتي، ارجاع ميدهد كه بسياري از سنتها و جشنهايي كه نوروز را در يادها زنده نگه داشته، از آنها برخاستهاست. نه تنها ايرانيان، بلكه تاجيكان، افغانان، تركان و شمار زيادي از گروههاي قومي كه درسراسر سرزمينهاي تحت حكومت امپراتوري ايراني پراكنده بودند، در ابتداي سال جديد، نوروز را جشن ميگيرند. خانوادهها و دوستان طي سيزده روز نوروز، به ديدار هم ميروند، به يكديگر هديه ميدهند و تا جايي كه ميتوانند روزها را با هم ميگذرانند. حركتهاي دسته جمعي يا رژهها، عنصري سنتي از جشنهاي نوروز نيستند، بلكه امروزه جشنهاي نوروز در غربت ايراني- آمريكايي، اغلب به هدفگذاري دگربارة سنتهاي جشني ايراني و آمريكايي ميپردازد كه به عنوان نمونه، در رابطة گفت و شنودي با رژة پارسي نيويورك قرار ميگيرد.
رژة روز ايراني با ارابهها، رقصندهها و دستههايي كه پياده ميگذرند، از مجموعة متفاوتي از نمادها و نشانهشناسي استفاده ميكند كه با حركات دسته جمعي در ايران تفاوت دارد.24 اگرچه حركات دسته جمعي نظير مراسم شيعي عاشورا ريشههاي عميقي در فرهنگ ايراني دارند، در عوض، رژة روز پارسي در نيويورك شماري از ديگر رژههاي قومي را كه سالانه در خيابانهاي نيويورك سيتي برگزار ميشوند، به عنوان الگوي خود برميگزيند. بنا بر اين، يك قالب آشنا، هم به لحاظ محتوا و هم به لحاظ ساختار در جهتي ديگر به كار گرفته ميشود، و اين تجديد ساختار پس از رژههاي قومي در منهتن، به شكل متفاوتي ساخته و پرداخته ميشود و عناصر قومي، منطقهاي و نمادين ملي را هم در بر ميگيرد. اين دگرگوني در كاربرد صورتهاي جشن، نمونهاي است از دستكاري ژانرهاي نمايشي محلي و ذخاير متكثر فرهنگ ايراني به منظور ارائة يك رويداد اجتماعي در غربت.
ويژگي ديگري، رژهها و جشنوارهها را به ويژه، به جايگاههاي مفيدي براي مطالعة گفت و گو حول هويت در غربت و توليد فرهنگي تبديل ميكند: زيرا رشد سريع اجتماع غربت نشين طي 30 سال گذشته، و به سبب موفقيت نسبي اقتصادي آن، توليدات فرهنگي آمريكاييان ايرانيتبار به شكل فزايندهاي گسترش يافتهاند، و هنوز و در حال حاضر در سطح امور مشترك سازمان مييابند.25 برخلاف رويدادهاي بزرگ تر و استقرار يافته تر، نظير رژة روز پورتوريكو يا بسياري جشنوارههاي ايرلندي-آمريكايي يا اسكاتلندي-آمريكايي، رويدادهاي بزرگ عمومي ايراني- آمريكايي گرايشي به پذيرش سرمايهگذاري در كل يا در بخش بزرگي از آن، از سوي شركتهاي عمدة حامي، آژانسهاي مسافرتي يا هيأتهاي سياحان خارجي ندارند، بلكه در عوض به سرمايه گذاري از سوي اعضاي جامعة آمريكاييان ايراني تبار (چه خصوصي و چه شركتي) گرايش دارند. در نتيجه، اين گونه محصولات فرهنگي، معطوف به اهداف، انگيزهها و منافع آمريكاييان ايرانيتبار در سطح امور مشترك آنهاست. رژة روز پارسي به خوبي در جرگة اين امور مشترك قرار ميگيرد و صورتي از سرگرمي آموزنده را به تماشاگران ارائه ميدهد كه در موزهها، فيلمها، يا محصولات تئاتري يافت نميشود، اگرچه در عين حال، در جهت اهدافي نظير متحد ساختن جامعة آمريكاييان ايراني تبار و مقابله با تصورات قالبي، كه زندگيشان را در غربت به چالش ميكشد، حركت ميكنند.
با در نظر گرفتن اين تجربيات، جامعة غربت نشين آمريكاييان ايراني تبار نشان دهندة تلاقي گاه حجم جمعيت، امكانات و انگيزههاي ايجاد بازنماييهاي عمومي فرهنگ ايراني است كه با بازنماييهاي رسانهاي به شدت ميهن پرستانه به مقابله ميپردازد.
رژة پارسي روز نيويورك
رژة روز پارسي نيويورك در آغاز به ذهن چهار زوج (زن و شوهر) نوعدوست آمريكايي ايرانيتبار در منطقة ايالتهاي سهگانه رسيد. آنها از نسل اول مهاجران بودند و به حرفة پزشكي اشتغال داشتند. اين رژه در مارس هر سال، از 2004م/1382ش، در خيابان مديسُُن، از خيابانهاي شمارة 40 تا 27 نيويورك و تا حد امكان نزديك به سال نوي ايراني كه همزمان با آغاز بهار است، برگزار ميشود. در 2004م/1382ش، برگزاركنندگان دو سازمان غيرانتفاعي ثبت شده به شمارة 3 (c) 501 را ايجاد كردند: شركت رژة پارسي نيويورك (ان واي پي پي) (New York Persian Parade, Incorporated (NYPP)) و بنياد رژة ايراني پارسي (پي آي پي اف) (Persian Iranian Parade Foundation (PIPF)). تا 2009م/1387ش اين دو مستقل از يكديگر كار ميكردند و جداگانه به جمع آوري پول ميپرداختند و دو بخش كاملاً مجزا از رژه را هماهنگ ميكردند. هر بخش در حركت دسته جمعي يكدستي رژه ميرفت، اما اغلب اوقات نتيجة كار تكرار مضمونها و موضوعات در نشانهها و ارابههاي رژه بود. از اين رو، اين دو قسمت كه بر اساس تفاوتهاي ايدئولوژيك تقسيم ميشدند، در حركات بسياري شايد ناآگاهانه بيان ديويس دربارة رژهها به مثابه «نمايش خياباني محلي» را به شكل كاملي نشان ميدهد،26 كه بر نگرشهاي متنازعي تأكيد ميورزد كه روي ساختهاي هويت در طول رژه تأثير ميگذارد. اگرچه از همان سال، اين دو سازمان نيروهايشان را با جمع كردند تا يك رژه را سازمان دهند. كنار نهادن تفاوتهاي ايدئولوژيكي و سياسي، تصوير يكپارچهاي از برگزاركنندگان رژه به جامعة آمريكاييان ايراني تبار ارائه دادهاست.
با توجه بهاينكه هر دو سازمان غيرانتفاعي و متكي به جمع آوري كمكها و حمايتهاي مالي براي پرداخت هزينهها هستند، در كنار كمكهاي شمار زيادي از كميتههاي داوطلبانه براي برنامهريزي و برگزاري رژه، سؤال دربارة انگيزة شخصي مهم به نظر ميرسد. به عنوان مراسم آزادانهاي كه در خيابان مديسن و در نتيجه براي همگان و به رايگان برگزار ميشود، رژه به خودي خود نميتواند نفع مستقيمي براي برگزاركنندگان و سازمان دهندگان آن ايجاد كند.27 وب سايتهاي هر دو سازمان بخشي تحت نام شرح اهداف (mission statements) دارند كه به انگيزههاي دوگانة بازنمايي اخلاقيات، اتحاد، تاريخ و فرهنگ ايرانيان براي مخاطبان آمريكايي ارجاع ميدهد.28 اما وقتي كه از انگيزههاي شخصي شان در به كار گرفتن چنين مقدار عظيمي از منابع خود و نيز منابع محلي جامعة ايرانيان در برگزاري رژة پارسي سوال ميشود، هيأت اجرايي ان واي پي (متشكل از متخصصان نسل اول آمريكاييان ايراني تبار) ديدگاههاي گوناگوني را بيان ميكنند كه حول يك الزام تعليمي در خصوص نسل دوم و غير آمريكاييان ايراني تبار متمركز است.29
اُ. اس.: اين، شبيه آلبومي خانوادگي از خاطرات دوران كودكي شماست، و اين كاري است كه ما ميكنيم. ما در اصل، آن آلبوم خانوادگي را به ارابه تبديل ميكنيم. فقط نشان دادن بخشهاي زيباي ايران، كه ما هرگز فرزندانمان را به ايران نبرديم تا آنها را ببيند. بنابراين، اين شيوهاي از برقرار كردن ارتباط با فرزندانمان و دوستان عزيز آمريكاييمان است كه هرگز در ايران نبودهاند و ممكن است تصوير متفاوتي از ايران داشته باشند. پس اين تصويري مهربان تر، متمدن تر و تاريخي از ايران است.30
برگزاركنندگاني كه با آنها مصاحبه كردم، همچنين به اهميت آموزش دادن به نسل دوم ايرانيان به مثابه شيوهاي از برقرار كردن ارتباط با فرزندانشان و اطمينان حاصل كردن از حفظ ميراث فرهنگيشان، اشاره كردند:
آ.اس.: ما ميخواهيم كه فرزندانمان دربارة خودشان و تاريخشان بدانند و جايي را بشناسند كه پدر و مادرشان از آنجا آمدهاند. ميدانم كه بيشتر آنها اينجا به دنيا آمدهاند، اما براي آنها مهم است كه بدانند پدر و مادرشان از كجا آمدهاند و ميراثي را كه دارند، بشناسند و ما اميدواريم بتوانيم اين را به آنها منتقل كنيم، و آنها مشعل داران بعدي باشند كه آن را به نسل بعد بسپارند.31
آ.اس.: … براي دوستان آمريكاييمان كه ما را در پرتو نور ديگري ببينند. ببينند كه ما ملت صلح دوستي هستيم، از ميراث تمدني كهن ميآييم، و اينكه سنتهايي داريم كه نه تنها در كشور ما، بلكه در آسياي ميانه و در شماري از مناطق مختلف قفقاز در روسيه، جشن گرفته ميشوند. و براي همة ما اين رويداد بزرگي است كه در آن شركت كنيم و به آمريكاييان نشان دهيم ما آن چيزي نيستيم كه در تصاوير تلويزيوني ميبينند؛ واقعاً آن تصاوير، ما نيستيم. ما با هم دوست هستيم. ما همسايههاي آنها هستيم. ما پزشكان آنها، وكلاي آنها و حسابدارهاي آنها هستيم. ما ملت و مردميصلح دوست هستيم. و آنها واقعاً بايد در پرتو چنين نوري به ما نگاه كنند. نه به آن شيوهاي كه رسانهها در چند سال اخير ما را تصوير كردهاند.32
آي.اِن: من دو پسر دارم كه اينجا متولد شدند، و ميدانم كه والدين چه حسي دارند دربارة اينكه فرزندانشان اينجا رشد كنند و بزرگ شوند. و شما ميخواهي كه … به آنها هويت وطن پدر و مادرشان را بدهي، و اين يكي از راههايي است كه پدر و مادرها ميتوانند به فرزندانشان هويت بدهند. و من فكر ميكنم كه اين راه خيلي قوي است.33
علاوه بر اينها، آنها عنوان كردند كه ايرانيان نسل اول غربت نشين را نيز مد نظر قرار دارند كه در ايران بزرگ شدهاند، به عنوان كساني كه بالقوه نيازمند آموزش دوباره و غور دوباره در فرهنگ و تاريخ ايراني هستند.
اِن: مردمي كه اينجا متولد ميشوند، هيچ تصوري از ايران ندارند، اما هنوز فارسي حرف ميزنند. و به همين دليل است كه ما سعي ميكنيم مناطق مختلف را نشان دهيم – زيرا حتي كساني كه اينجا بزرگ شدهاند، يا برخي ديگر، بعضي از دوستان همسن من، شماري از اين چيزهايي را كه ما روي ارابه ميگذاريم، نميشناسند. به اين سبب است كه ما … داريم يك دي وي دي تهيه ميكنيم و من ميخواهم همة جزئيات را شرح بدهم، هرچيزي كه روي ارابه قرار ميگيرد. فقط به عنوان منبع موثق اطلاعات براي آنها. در نتيجه آنها ياد ميگيرند.34
علاوه بر اين الزامات تعليمي، رژه به عنوان پديدة انسجام بخشي كه جامعة آمريكاييان ايرانيتبار را دور هم جمع ميكند تا هم ساختن اجتماع از درون را تشويق كند و هم به مردم آمريكا تأكيد كند اينها اجتماعي بزرگ، سربلند، توانا و يكپارچه را تشكيل ميدهند: «ما ميخواهيم نشان دهيم كه اجتماع ايراني [-آمريكايي] اجتماعي بسيار قدرتمند است و ما بايد واقعاً به دستاوردهايمان در اين كشور افتخار كنيم.»35
اين شاهدي است از نفوذ فرهنگ محلي آمريكايي كه آمريكاييان ايراني تبار نيويورك، نيوجرسي، و كانكتيكات انتخاب كردند تا از قالب رژة قومي استفاده كنند. به گفتة ناهيد احكامي، يكي از برگزاركنندگان رژه، رژههاي قومي در منهتن همه جا به خودي خود انگيزة نيرومند سازمان دادن آن چيزي است كه رژة روز پارسي خواهد شد: «نيويورك … مركزي است كه در آن همة مليتها سنتهايشان را در خيابانها جشن ميگيرند. اگر اشتباه نكنم، نزديك به 200 اقليت قومي وجود دارند و تنها قومي كه اين رسم را نداشت، ما ايرانيها بوديم.»36 يكي از اعضاي بنيادگزار كميتة برگزاركنندة رژة روز پارسي نيويورك اشاره كرد كه آمريكاييان ايرانيتبار ايالتهاي سه گانه، به مناسبت سال نوي ايراني، جشنهاي خانگي بزرگ و بسياري برگزار ميكنند و براي برگزاري جشن نوروز خارج از خانه دنبال فرصتي بودند، چيزي كه در مونرئال ديده بود. اگرچه، برگزار كردن آن به عنوان رژهاي قومي دقيقاً در فرهنگ نيويورك ريشه دارد: «در شهر نيويورك رژههاي بسيار زيادي برگزار ميشود، و اين شيوهاي است كه آن را بيرون از خانهها انجام ميدهند. ما ميتوانستم اين را به شيوة يك نمايشگاه خياباني برگزار كنيم، اما اين فرصت نميبود كه قسمتهاي زيبا را نشان دهيم، نقاشيها، گروههاي رقص … پس ما در رژههاي ديگر شروع به جستجو كرديم و گفتيم، آه، اين كاري است كه ما بايد بكنيم.»37
وقتي پرسيديم چرا قالب رژه مطلوب بود، برگزاركنندة ديگري عنوان كرد كه تماشاي عموميقالب رژه بهترين فرصت را براي رسيدن به مخاطبان گسترده به سادگي به دست ميدهد و هدف اصلي كميتة برگزاركننده، يعني الزامات تعليمي، را محقق ميكند:
جي.تي: از چه راه ديگري شما ميتوانيد 30 تا 40 هزار نفر را به خيابان بياوريد و دربارة مثلاً يزد يادشان بدهيد؟ از چه راه ديگري ميتوانيد اين كار را بكنيد؟ ما نميتوانيم براي 30 هزار نفر سخنراني كنيم، اما ميدانيد، اگر من ارابة بزرگي داشته باشم كه استان يزد، يا براي مثال آذربايجان نام دارد و چيزهاي زيبايي از آن منطقه را نشان ميدهد، ممكن است تماشاچيان بعداً آن را در اينترنت جست و جو كنند. از چه راه ديگري ميتوانيم اين كار را بكنيم؟ ما از هيچ راه ديگري به مخاطب بيشتري دست نمييابيم.38
همچنين به نظر ميرسد كه اين الزام تعليمي براي رسيدن به شمار هرچه بيشتر مخاطبان، انگيزة دومي براي برگزار كردن اين رويداد را در زماني نزديك به نوروز به وجود ميآورد. اگر بخواهيم خلاصه كنيم، شايد نوروز تنها رويداد سالانهاي باشد كه همة ايرانيان با تنوع مذهبي و قومي جشن ميگيرند و تكريم ميكنند، و انتخاب نوروز به عنوان زمان برگزاري چنين مسئوليت بزرگي مثل رژة پارسي، اقدامي راهبردي بود. عضو هيأت اجرايي ان واي پي پي، آ. اس.، دربارة انتخاب زمان اشاره كرد: «ما ميخواهيم كه اين رويداد را يكجا در زمان نوروز داشته باشيم، وقتي كه تعطيلات است و واقعاً همة گروههاي قومي، و همة مذاهب، آن را جشن ميگيرند، و نوروز حقيقتاً پيونددهندة مشتركي ميان همة گروههاي قومي در ايران است. همة آنها فارغ از منطقهاي كه از آن آمدهاند، نوروز را جشن ميگيرند. و اين زيبايي آن است.»39
رژه براي اين گردهمايي و برگزاري جشن، محلي را در اختيار آمريكاييان ايراني تبار ايالتهاي سه گانه قرار ميدهد، خانوادهها را دور هم جمع ميكند و نيز براي آنهايي كه اعضاي خانوادهشان در گوشه و كنار جهان پراكنده شدهاند، فضايي را براي جشن گرفتن سال نو در ميان هموطنان، فراهم ميكند. همان طور كه فريناز، يكي از كساني كه با حس نوستالژيك به رژه ميرود، در مصاحبهاي با برگزاركنندگان رژه براي دي وي دي ياد شده، اشاره ميكند مناسب بودن زمان رژه حسن بزرگ آن است: «مردم ميآيند كه باهم باشند، ديگر ايرانيان را ببينند … گذشته از اينها، هنگام نوروز مردم دلشان براي وطن تنگ ميشود.»40
رژه و بازنمايي
تحقق يافتن هدف كنار هم جمع كردن چنين اجتماع گوناگوني، نيازمند اين است كه برگزاركنندگان رژه هنگامي كه با توجه به بازنمايي هويت ايراني تصميمات موضوعي و زيبايي شناسانه ميگيرند، حد ميانه را نگاه دارند كه به معناي پرهيز از مضمونهاي سياسي و مذهبي است. برگزاركنندگان براي جلب توجه بيشتر و دفع كمتر از سوي اجتماع، مدعي برگزاري رويدادي غيرسياسي و غيرمذهبي هستند و فقط بر «بخش تاريخي و فرهنگي ايران» تأكيد ميكنند.41 يكي از داوطلبان شركت در رژة سال 2009م/1387ش، كه پرچمهاي ايران و آمريكا را در دست داشت، به شكل بانشاطي لباس پوشيده بود: شلوار سبز، پيراهن سفيد آكسفردي، كراوات سبز و ژاكت ورزشي قرمز روشن با دكمههاي طلايي. او تأكيد داشت كه متمايز كردن رژة روز پارسي و سنتهاي سال نو از جشنها وابستگيهاي مذهبي، اهميت دارد: «اين مراسمي ايراني است. هيچ ربطي به مذهب ندارد. ما همه افتخار ميكنيم كه اين سنت را داريم و امروز اينجا هستيم. اين براي ما خيلي مهم است.»42
در اينجا با كنار گذاشتن اين پرسش كه آيا سياست و مذهب اصولاً ميتوانند از هم جدا شوند، بايد اشارة ديويس را به يادآوريم كه رژههاي عمومي در ذات خود سياسي هستند، همان طور كه اين رژهها «راههاي اثرگذاري بر ادراكات و انديشهها، و همينطور، كنشهاي مهم اجتماعي بودهاند، امروزه رژهها و مراسم، به همان اندازة گذشته رسانههايي هستند كه به چگونگي فهم تاريخ و آينده شكل ميدهند.»43 همان طور كه در ادامه نشان داده ميشود، تصميمات سازمان دهندگان در بازنمايي گزينشي تاريخ و آيندة غربت ايراني، مانند واكنشهاي تماشاچيان ايراني- آمريكايي، گرايشهاي عام و موضوعات محل مناقشه را درون غربت ايراني باز ميتاباند كه هردوي آنها بسيار به سياست و مذهب مربوطند.
رژة روز پارسي نيويورك در قالبي عمل ميكند كه قاعدة رژههاي قومي در منهتن ناميده شدهاست، و حول ارابهها و رقصهايي سازمان داده ميشود كه به برجستهسازي استانهاي ايران، فرهنگ ايراني و جشن نوروز اختصاص دارد. ارابههاي استاني تصويرگر آثار و بناهاي جغرافيايي، معماري و فرهنگي عمدة هر استان است و براي مخاطباني كه با ايران آشنايي دارند، به راحتي قابل شناسايي است (تصوير 1). به ويژه، تركيب بنديهاي سه بعدي معماري بر اين ارابهها، لحظاتي از حس بالقوه نوستالژيك غربت نشيني و هويت يابي را مهيا ميسازد. ارابهها براي كساني كه با اين استانهاي ايران آشنايي ندارند، يك درس سريع و مفرح در جغرافياي سياسي ايران و گوناگوني فرهنگي و قومي است. استفاده از زبانهاي انگليسي و فارسي در نشانهها و نمادهاي رژه، تلاقي ضرورتهاي آموزشي و ايدئولوژيكي را آشكار ميسازد: انگليسي براي برقراري ارتباط با مخاطبان آمريكايي لازم است، اما حفظ كردن زبان فارسي از سوي نسلهاي بعدي غربت ايراني، عنصري معناداري در ايدئولوژيهاي پيچيدة زباني جامعة ايراني-آمريكايي است.
همراه اين ارابهها، گروههاي رقص حرفهاي و دانشگاهي در ميان ارابهها به اجراي رقص ميپردازند و بار ديگر نواحي، استانها و قوميتهاي گوناگوني را با موسيقي، پوشش و رقص، باز مينمايانند (تصوير 2). هر سال، كميتههاي برگزاركننده از پيش دربارة گروههاي رقص حرفهاي، شامل رقصهاي سنتي و زمينههاي ديگر ميگويند كه آنها نمايندة چه گروه قومي هستند و رقصها با كدام صورتهاي سنتي اين گروهها طراحي شدهاند. نشانهها، نقش هويت بخشي را در اين بخش از رژه ايفا ميكنند، چيزي كه به گفتة اسليموويچ (Slymovics)، يادآور استفاده از نشانهها در مراسم جهاني حج مسلمانان است: «ناظران و تماشاگران به معناي واقعي كلمه، متون مقدس را در حال حركت تلاوت ميكنند، انگار كه زيرنويسهاي فيلمهاي سينمايي، حركات رژه روندگان را براي بينندگان ترجمه ميكنند.»44 اگرچه پرچمها كه پيشاپيش رقصندگان در رژة روز پارسي، متون مقدس را بيان نميكنند، ترجمان متني اجراهاي رژهروندگان هستند، اغلب از اين هم فراتر ميروند تا تماشاگران تشخيص دهند نمايش دهندگان، كدام ناحيه يا گروه قوميرا با موسيقي، رقص و لباس محلي بازنمايي ميكنند، و اين، بار ديگر هدف تعليمي اين رويداد را آشكار ميكند.
با پخش كردن موسيقي از بلندگوهاي هر ارابه و دستههاي رژه رونده از مناطق بومي كه متناوباً با موسيقي سنتي رژه (“O When the Saints Go Marching in”) و آهنگ ميهن پرستانة ايراني (اي ايران، اي مرز پرگهر) جايگزين ميشوند، حاضران و مخاطبان تمايل مييابند با كف زدن، همراهي در آواز خواندن و بعضي اوقات رقصيدن، در رويداد مشاركت كنند.45 مرزبندي نامحسوس ميان تماشاگر و نمايش گر، در ادامة رژه از سوي بازيگراني برداشته ميشود كه شخصيتهاي محبوب نوروزي، مانند حاجي فيروز و عمو نوروز را را بازي ميكنند. آنها به كنار جمعيتي كه پشت موانع پليسها جمع شدهاند، ميدوند و در لحظاتي از جشن، آنها را وارد بازي ميكنند، و نيز وقتي كه رژه روندگان براي تماشاگراني كه در طول مسير رژه ايستادهاند، پرچم تكان ميدهند (تصوير 3).46
رژه، به شكل معناداري از ارابههايي تشكيل شدهاست كه از منطقهاي يا قومي به منطقه يا قومي ديگر تغيير مييابد، و به اعتقاد من اين ارابهها بر عناصر وحدت بخش فرهنگ و تاريخ ايران تأكيد ميورزند، و به نمادها، تاريخ، معماري و ادبيات ملي پيش از اسلام استناد ميكنند كه به ويژه در جنبشهاي ملي گرايانة دورة پهلوي ترويج ميشدند. ارابههاي زيادي به امپراتوري باستاني ايران، اشعار مولوي و تصوف، حماسة ملي شاهنامة فردوسي و جشن نوروز اختصاص مييابند. اين عناصر نمادين به دقت با عنوان پارسي يا پرشين به جاي ايراني مشخص ميشوند، موضوعي كه به تفصيل در ادامه به آن پرداخته ميشود (تصوير 4).
جدا از تصوف، كه به لحاظ ارتباطش با اشعار مولوي وارد شد، در شش سال اول رژة پارسي نيويورك، تنها نمادگرايي يا اشارههاي مذهبي آشكار از آنِ دو گروه بودهاست: يهوديان ايراني كه در سالهاي نخستين رژه تنها با يك علامت كه فقط به عنوان شاخص يك گروه اقليت ايراني در دست گرفته ميشد، بازنمايي ميشدند؛ و زرتشتيان، كه با پرچمهايي و رژه روندگاني از گروههاي بوميزرتشتيان هر سال نمايندگي ميشدند. آئين زرتشت به عنوان مذهب باستاني ايراني كه همة ايرانيان ميتوانند (و در واقع بايد) نياي فرهنگي شان را با آن ترسيم كنند (تصوير 5). اگرچه مسجد بزرگ متعلق به شيعيان با جماعت منحصراً آمريكايي ايراني تبار در كوئينز (Queens) هست، اسلام به شكل ناشيانهاي در اين رژه غايب است. پرچم كنوني جمهوري اسلاميهم به شكل نامناسبي غايب است؛ پرچم رسميرژة پارسي پرچم شير و خورشيد است، نماد دورة پهلوي و قبل از 1979م/1357ش كه منشأ مجادلاتي ميان مخاطبان آمريكاييان ايراني تبار است كه در ادامه به بحث دربارة آن ميپردازيم.
همانند بسياري از رژههاي قومي در نيويورك، بّنرها، ارابهها، دستههاي رژه رونده، پرچمها، زيبارويان، رقصندهها، و سازمانهاي اجتماعي كه براي رژههاي نيويورك لازم هستند، ديده ميشوند، اما با يك چرخش خاص ايراني-آمريكايي. اين هماهنگ سازي دوبارة رژه، نمايانگر اجتماعي است كه اين رژه را برگزار و حمايت ميكنند، يعني ايرانيان ثروتمند ايالتهاي سه گانه. اجزا و عناصري از فرهنگ ايراني كه در رژه بازنمايي ميشوند، آگاهي مجادله انگيزي نسبت به هويت در غربت و بازنمايي را آشكار ميكند. اگر هدف برگزاركنندگان از بازنمايي فرهنگ، تاريخ و قوميت ايراني را در نظر بگيريم كه به شدت نامتجانس است، جاي شگفتي باقي نميماند كه بازنماياندن «وحدت» كه برگزاركنندگان براي آن تلاش ميكنند، اغلب در خود اجتماع موضوعي مناقشهانگيز است. اين مناقشهها از راههاي گوناگون در رژه ديده ميشوند، و خط سير تغييرات در رژه را ميتوان با تحليلي از عكسهاي 6 سال اول اين رخداد ترسيم كرد. اين شيوه، دنبال كردن انطباق پذيريهاي سازمان دهندگان را سال به سال اجازه ميدهد، هم در تلاشي براي تازه نگاه داشتن تصور ديداري براي تماشاچياني كه هر سال شركت ميكنند، و هم براي لحاظ كردن انتقادها، اعتراضها و پيشنهادهاي اجتماع. دو مثال زير از چنين مناقشههايي از طريق تصور ديداري، مصاحبهها و يادداشتهاي آن لاين اعضاي غربت ايراني در نيويورك و جاهاي ديگر تحليل شدهاند.
پرچم و سياست
پرچم در بين ايرانيان غربت گزين منشأ بحث و جدل بسيار بوده است. همانطور كه اشاره شد، پرچم رسمي رژة روز پارسي نيويورك شير و خورشيد است (تصوير 6). نقش شير و خورشيد، قرنها، تصوير بازنماي ايران را تشكيل ميدادهاست و بسياري از طرفداران اين پرچم ادعا ميكنند كه ميراث فرهنگي آن فراتر از وابستگيهاي سياسي به اين يا آن رژيم است. با اين حال، اين پرچم، پرچم رسمي ايران در رژيم پهلوي بود كه با انقلاب 1979م/1357ش كنار گذاشته شد. بنا بر اين، اگرچه نزديكي كه برخي نسبت به شير و خورشيد احساس ميكنند در نوستالژياي پيشااسلامي ريشه دارد، طنين اين پرچم براي بسياري از ايرانيان غربت نشين، قوي ترين پيوستگي آن با محمدرضا شاه و سلطنت پهلوي است؛ بنابراين احساسات آنها نسبت به پرچم و استفاده از آن، براساس خاطرة آنها از نظام پادشاهي، نظرشان نسبت به جمهوري اسلامي، و آرزو براي ايراني كه بتوانند در زمينهاي آمريكايي با آن ارتباط برقرار كنند و از آن ياد بكنند، از لحاظ سياسي برانگيخته ميشود.47
پس انتخاب پرچم شير و خورشيد يك مثال محوري از چارچوب گزينشي برگزاركنندگان رژه با توجه به سنتها و نمادهاي ايراني در غربت است. پرچم نه تنها هميشه در ارابهها و در دستان شركت كنندگان در رژه هست، بلكه همچنين به صورت رايگان و به تعداد زياد ميان تماشاگران كنار مسير رژه، مثل پرچم آمريكا، توزيع ميشود. به رغم ادعاهايي دربارة ماهيت غيرسياسي و غيرمذهبي رژه، اين امر عملي ذاتاً سياسي است كه همچنين ممكن است نشان دهندة موضع گيري خاصي در برابر حكومت كنوني ايران و جايگاه ايدئولوژيك آن باشد كه به قطعاً ماهيت اسلاميدارد. پرچم كنوني جمهوري اسلامي ايران كه در 29 ژوئية 1980م/1358ش انتخاب شد، نمادهاي اسلامي زيادي از جمله تكرار «الله اكبر» را به سبكي خاص در هم ادغام كرده است، و استفاده از آن يادآور جمهوري اسلامي، به عنوان موجوديتي سياسي و جدايي ناپذير از وابستگيهاي مذهبي يا فرهنگي است.
در حالي كه شير و خورشيد به شكل گستردهاي در رژة روز پارسي نيويورك توزيع ميشود، پرچم كنوني جمهوري اسلامي كه از طرف برگزاركنندگان رسمي تحريم شده، هرگز در ارابهها يا در دستان شركتكنندگان در رژه ديده نميشود. اگر هم جايي اين پرچم به چشم بخورد، در ميان جمعيت تماشاگران است: كه به شكل ميهن پرستانهاي بر دوش انداخته ميشود يا در تقابل آشكار با هزاران پرچم شير و خورشيد و پرچم آمريكا در طول مسير رژهاست (تصوير 7). با توجه به مناقشهها بر سر پرچم در ديگر فضاهاي عمومي غربت، اين انتخاب مجادلهانگيز برگزاركنندگان در استفاده از پرچم پيشا جمهوري اسلامي، و شمار نسبتاً كمي پرچم جمهوري اسلامي كه براي چالش با اين انتخاب، از سوي تماشاگران آورده ميشود، نشان دهندة الزامهاي سياسي و ايدئولوژيكي سازمان دهندگان و اجتماع غربت نشين در ايالتهاي سه گانه است.
سازمانهاي غربت ايراني با در نظر داشتن اين پرسشهاي متضاد ايدئولوژيك دربارة بازنمايي، اغلب مجبورند ميان اين پرچمها دست به انتخاب بزنند و بعد دربارة تصميمشان به اجتماع پاسخ دهند. اگر استفاده از پرچم جمهوري اسلامي را انتخاب كنند، خودشان را تحت فشار اتهامات كار كردن مستقيم، يا كار كردن براي حكومت جمهوري اسلامي قرار ميدهند، اتهامي كه اگر يك بار زده شود، ميتواند به سوء ظن و بدناميهايي بيانجامد كه سازمان غربت نشين دشوار بتواند از پس آن بربيايد. از سوي ديگر، اگر شير و خورشيد را انتخاب كنند، در نتيجه به ناگزير پرسشهايي دربارة وابستگيهاي آنها با سازمانهاي مخالف جمهوري اسلامي، نيروهاي شبه نظامي فعال، گروههاي تروريستي طراحي شده از سوي ايالات متحده، يا وابستگي به حكومت ايالات متحده به ميان ميآيد. ماهيت بحث انگيز انتخاب پرچم به سان ابزار بازنمايي اين چنين است، و بسياري از سازمانهاي غربت در مواجهه با اين موقعيت آشكارا غامض، و در تلاش براي بي طرف ماندن، به سادگي از به كار بردن پرچم ميپرهيزند.
با اين حال، براي رژة روز پارسي نيويورك اين گزينه غيرقابل دفاع است: قاعدة يادشده براي برگزاري رژة قومي نيويورك، استفاده از پرچمها را به مثابه شاخصهاي ملي گراي هويت ضروري ميسازد. بنابراين، سازمانهاي رژة روز پارسي كه پرچم شير و خورشيد را انتخاب كردند، مجبور شدند در منشورشان از اين انتخاب دفاع كنند (كه بعدها روي يكي از وب سايتهاي مهم غربت ايراني هم قرار داده شد):
كميتة رژة پارسي به اتفاق آرا پرچم تاريخي و سه رنگ (سبز-سفيد-قرمز) ايران با نشان باستاني شير، شمشير و خورشيد را، كه اينك نيز سنگ نگاريهاي آن در تخت جمشيد برجاست، به عنوان پرچم رسمي رژة پارسي برميگزيند. به علاوه، قرار بر اين شده است كه از انتخاب اين پرچم تاريخي به مثابه نماد ملي، به عنوان تأييد و موافقت رژة پارسي با سازمانهاي سياسي تعبير نشود، سازمانهايي كه اين پرچم را به عنوان نشان خود در چند دهة گذشته انتخاب كردهاند. پرچم قطعاً به همة مردم ايران تعلق دارد. تصميم به انتخاب اين پرچم، بر اساس ملاحظات دقيق و جامع و نظرخواهي از نمايندگان جامعة تقريباً يك ميليوني آمريكاييان ايراني تبار، و از طريق مشاركت كامل اعضاي هيأت سازماني و راهبران مدني جامعه مان است كه در بسياري از نشستهاي سخنرانيهاي افتتاحية رژة پارسي حاضر بودند … تشكيلات سياسي و اشكال خاص حكومت طي تاريخ ميآيند و ميروند، اما ميراث يك ملت كه در ارزشها، هنجارها، نمادها و آمالش نشان داده ميشود، تا ابد ميماند.48
اين منشور، ماهيت پيش از 1979م/1358ش و ماهيت پيشااسلامي نماد شير و خورشيد را با تأكيد بيشتر ميستايد، در عين حال كه همفكري اجتماع و «بررسيهاي جامع» با راهبران و نمايندگان جامعه را به عنوان عوامل مرتبط با گرفتن اين تصميم پيش ميكشد – و اين امر را آشكارا بر پاية توافق نشان ميدهد، درحالي كه به طور ضمني از اين موضوع به عنوان موضوعي مناقشهانگيز در اجتماع ياد ميكند. بيانيه، افزون بر اين، تثبيت قاطع دلالت فرهنگي (و معمارانه) جنبة نمادين پرچم و حق غيرقابل فسخ همة ايرانيان را نسبت به آن مدنظر دارد، و بدين وسيله سعي ميكند هرگونه معناي سياسي را كه ممكن است اين پرچم به ذهن بياورد، محكوم كند.
شركت ان واي پي پي هم وادار شد كه از انتخاب اين پرچم در قسمت «پرسشها و پاسخها»ي وب سايتش آشكارا دفاع كند، و بار ديگر آن را موضوع پرسشهاي اجتماع نشان دهد:
س: چرا پرچم «شير و خورشيد» پرچم رسمي رژة پارسي نيويورك است؟ آيا استفاده از اين پرچم به معناي حمايت ان واي پي پي از رژيم سلطنتي سابق ايران است؟
ج: خير. نشان «شير و خورشيد» برميگردد به عصر آيين مهر و بيشتر نمادي تاريخي است تا نشاني سياسي. ان واي پي پي به عنوان سازماني غيرسياسي، از استفاده از اين پرچم براي ترويج فرهنگ و ميراث ايراني حمايت ميكند. همچنين اين پرچم به هيچ وجه به مجاهدين ربطي ندارد49.
دفاع دوباره از انتخاب اين پرچم، با انتساب نماد آن به تاريخ پيشااسلامي ايران و به طور كلي ناديده انگاشتن استنباطهاي سياسي كه انتخاب اين پرچم پيش ميكشد، اهميت دارد. به علاوه، افزودن منتفي بودن ارتباط با مجاهدين، شاهدي است بر سوءظنهاي اجتماع دربارة وابستگيهاي سياسي رژه و برگزاركنندگان آن.50 اين گونه پرسشها، تنوع هويتها و وابستگيهاي سياسي افراد در غربت ايراني و تنش، شك، و بي اعتمادي ديرپا ميان افراد با گرايشهاي سياسي مختلف را منعكس ميكند.
جلوة بيشتر استفاده از پرچمها براي تأكيد كردن بر فرهنگ و تاريخ پيشااسلامي (با معنا و اهميت سياسي و اقتصادي) افزودن رنگ زرد روشن، بنفش و قرمز، كه بازنماي درفش كاوياني («نشانة پادشاهان»)، به رژة پارسي در 2009م/1387ش بود كه براي اولين بار در كنار پرچمهاي آمريكا و شيروخورشيد در ميان تماشاگران پخش شد. درفش كاوياني روي ارابهها، روي لباس داوطلبان حاضر در رژه، و همين طور بر پارشمن عظيمي كه در مسير رژه حركت داده ميشد، پديدار گرديد (تصوير 8). درفش كاوياني به لحاظ نشانه شناسي، به معناي اشاره به تاريخ و فرهنگ پيشااسلامي ايران باستان است، همچنين به لحاظ تاريخي بر نبرد در راه آزادي از ظلم دلالت ضمني ميكند، معنايي كه در سالهاي اخير براي ايرانيان طنين تازهاي يافتهاست.51 بااين حال، شناختي كه ايرانيان از اين پرچم دارند، اغلب از راه منابع ادبي است، نه تصويري. در نتيجه، بسياري از تماشاگران ايراني و غير ايراني رژة سال 2009م/1387ش كه طرف صحبت من شدند، نميتوانستند درفش كاوياني و يا منشأ آن را در خلال رژه تشخيص دهند.52 بنابراين، حضور پررنگ و ترويج درفش كاوياني در خلال رژة 2009م/1387ش يادآور اين نكته است كه در تصميم گيري دربارة بازنماييها، ممكن است ملاحظات اقتصادي و نيازهاي مالي بر پافشاري نماينده بر نمادهاي ترويجي، اولويت يابد.
يكي از اعضاي هيأت اجرايي ان واي پي پي، در صحبت از مقتضيات اقتصادي رژه توضيح داد كه بازنماييها چگونه اغلب اوقات وابسته به امكان دستيابي به منابع است: «مثلاً ميگويم كه ميخواهيم 15 تا 20 ارابه از مناطق مختلف ايران درست كنيم … دربارهاش فكر ميكنيم، طراحي ميكنيم، سعي ميكنيم كه حاميان مالي مختلفي براي آن بيابيم، اما بعد وقتي كه برنامه ريزي ميكنيم، دچار كسري بودجه ميشويم و قادر نيستيم آنچه را كه برنامه ريزي كرده بوديم، به اجرا درآوريم. بنابراين، تصميم به نوعي مصالحه و توافق ميگيريم و طرح را عوض ميكنيم، يا اصلاً يك ارابه را حذف ميكنيم.»53 با توجه به اتكاي مالي به حاميان و سرمايه گذاران، موقعيتي كه از جانب چندين برگزاركننده در مصاحبه با من شرح داده شد، احتمال دارد تصميم به اجازة حضور درفش كاوياني، نيز ارابهاي جديد با مضمون «آزادي» در 2009م/1387ش – اولين ارابة صريحاً سياسي زمان خود- بيشتر سياسي بودهاست تا اقتصادي.54 در كنار درفش كاوياني، ارابة آزادي قوياً دربردارندة تصويري ملي گرايانه بود، با طراحي به شدت دقيق و هنرمندانة تمثالها؛ به عنوان مثال، تمثال كورش، شاه گريان در بازوان ايران (به شكل شخصيتي زنانه)، يا در هم آميختن پرچم آمريكا با پرچم شيرو خورشيد، و عقاب با شير، بازنماي موجوديي يگانه شده (تصوير 9). اين نمادهاي تصاويري اگر به تنهايي ارائه شوند، ميتوانند به شيوههاي گوناگون تفسير شوند، اما وقتي همراه با متني نشان داده ميشوند كه روي ارابه به نمايش درميآيد، تماشاگران را هدايت ميكند: «به دموكراسي بينديش!، به آزادي بينديش! به برابري بينديش!» اينها معناي سياسي مشخصي را همراه دارند.
در رژة 2009م/1387ش درمنطقة نمايش رژه، زني كه جامة زردرنگي پوشيده بود كه پشتش درفش كاوياني كشيده شده بود دربارة مشاركتش در ساختن ارابة آزادي با من گفت و گو كرد. حرفهاي او نمونة مثالي تعريف دوبارة اين نكته است كه چه چيزي «سياسي» است يا نيست، نكتهاي كه در رويدادهاي ايراني-آمريكايي خيلي رايج شدهاست. وقتي از او پرسيدم چرا احساس ميكند مشاركت كردن در رژة پارسي اهميت دارد، او الزام تعليمي را كه برگزاركنندگان به آن اشاره كرده بودند، تكرار كرد؛ بهاضافة اين نكته كه «اين رژه هيچ ربطي به سياست ندارد، و به طور كلي دربارة تاريخ و غناي فرهنگي ماست.» اما وقتي كه دربارة معناي ارابة آزادي پرسيدم، جواب داد، «اين اساساً آزادي براي كشورمان است. براي همة ايرانيان.» اين انكار مكرر نفوذ سياسي، كه در نمادگراييهاي گزينشي رژه نهفتهاست، بيشتر تاريخ و فرهنگ را با اظهارات سياسي علني دربارة خواست آرمانهاي دموكراتيك تلفيق ميكند. با در نظر داشتن سياستهاي بازنمايي دخيل در ميان اجتماع ايرانيان ايالتهاي سه گانه، به نام تأكيد بر تاريخ پيش از اسلام و ادعاهايي دربارة رويدادهاي غيرسياسي و غيرمذهبي، در حالي كه آرمانهاي سياسي دموكراتيك و سنتهاي ديني غير اسلامي را ترويج ميكنند، اين سوال باقي ميماند كه آيا ارابه، بيشتر تاريخ اخير ايران (مثلاً بازماندگان جنگ ايران و عراق) را به خاطر ميآورد يا مناسك مذهبي (مانند عاشوراي شيعي يا عيد فصح يهودي (Jewish Passover) بزرگترين جشنوارة بهاري يهودي كه بزرگداشت آزادي اسرائيليان از بندگي مصريان است)؟ و آيا اگر اينها، با پشتيباني كامل مالي به برگزاركنندگان پيشنهاد داده شود، وزن مشابهي در رژه داده خواهند داشت؟ آنچه كه واضح است، پرسشهايي دربارة گزينشي بودن رژه است و اينكه چه كسي و چه چيزي را در نظر ميگيرد كه همچنان در رژة روز پارسي نيويورك همان اندازه زنده باشد كه همتايان رژة قومي منهتن زندهاست.
«پارسي» در مقابل «ايراني»
رژة پارسي روز در نام، بنرها، و نشانههايش، نمايش نشانه شناسانة خاصي از ديگر موضوع مناقشهانگيز ميان اجتماع غربت نشين ايراني را به اجرا ميگذارد: انتخاب نام خاص براي وصف كردن قوميت و زبان هر عضو. اين عضو، ايراني است يا پارسي (فارس)؟ پارسي صحبت ميكند يا فارسي؟ اگر چه در ادارات شهر به صورت رسمي «رژة پارسي روز نيويورك» ثبت شده، در شش سال گذشته، بنرهايي در رژه گردانده ميشوند كه رويشان نوشته شده «رژة پارسي»، «رژة ايراني»، و «رژة ايراني- پارسي»، كه همة آنها در رژة سالانه ديده ميشوند (تصويرهاي 10 و 11). اين همسازي به خوبي نمايانگر ناهماهنگيهايي است كه ميان اجتماعات غربت نشين ايراني يافت ميشوند، جامعهاي با اعضايي كه با يكي از اين عبارات يا بيشتر، كه به زمين و ديدگاههاي شخصي در باب يك سياست خاص بستگي دارد، غالباً هويت خود را تعيين ميكنند.
مسألة انتخاب پارسي يا ايراني، هنگامي كه هويتها را در زبان انگليسي وصف ميكند، امري نسبتاً منحصر به فرد در غربت است. انگليسي زبانان خاك ايران را پرشيا ميناميدند (برگرفته از يونانيان، به مثابه نتيجة روياروييهايشان در منطقة فارس/ پارس در ايران) تا آنكه رضاشاه پهلوي در 1313ش/1935م فرمان داد كه كشور در سطح بين المللي بايد فقط با نام ايران شناخته شود، نامي كه خود ايرانيان سرزمينشان را قرنها با آن شناخته بودند.55 بنابراين، هويت سازان انگليسي در دورة معاصر، ايراني را نشان دهندة هويت ملي شناختند، اما پرشين يا پارسي را به يك گروه خاص قومي (گروهي كه اكثريتي ضعيف را در جمعيت چندقوميتي امروز ايران تشكيل ميدهد و آن را حداكثر حدود 50 درصد تخمين ميزنند) اطلاق كردند.56
استفاده از اصطلاح پرشين يا پارسي براي دلالت كردن بر قوميت بازنمايي شده در رژه، به عنوان يكي از از رژههاي قومي منهتن در ميان رژههاي بسيار، موضوع اظهارنظرهاي اينترنتي زيادي بوده است. بسياري از ناظران اينترنتي، اين حركت را نژادگرايانه ديدند، از اين رو، اظهارنظركنندهاي نوشت: «ملي گرايي پارسي بدترين است!»57 اين پيغام گذار عنوان كرد كه چنين نامي به معناي اين است كه ديگر گروههاي قومي به مشاركت يا تماشاي اين رويداد دعوت نشدهاند. با اين حال، صرف شركت دادن گروههاي قومي متعدد در رژه، همان طور كه با ارابهها، رقصندهها، نشانهها، و آوازها بازنمايي ميشود، نشان خواهد داد كه انتخاب پارسي يا پرشين در نام رژه به معناي بيگانه پنداشتن ايرانيهاي غير پارسي نيست، بلكه ريشه در ميل به بازنمايي «سوي مهربان تر» (از كلام يكي از برگزاركنندگان) ايران براي مردم آمريكا دارد، همان طور كه در ادامه توضيح داده ميشود.
يك پرسش در قسمت پرسشهاي متداول وب سايت ان واي پي پي مستقيماً به اين موضوع ميپردازد، كه احتمالاً نشان دهندة شماري از پرس و جوهاي جامعه است كه در اين باب دريافت شده است:
س: چرا سازمان شما رژة پارسي نيويورك و نه رژة ايراني خوانده ميشود؟
ج: اين انتخاب در آغاز براي ترغيب مشاركت كردن فارسي زبانان غيرايراني در اين رژه صورت گرفت. هرسال افغانان، ازبكها، تاجيكان، آذريها و ارمنيان دوشادوش ايرانيان، فرهنگ ايراني را جشن ميگيرند. از واژة «پارسي» همين طور براي بالا بردن تصاوير محصولات رايج (مثل گربههاي پارسي، خاويار و فرش پارسي) استفاده ميشود.58
بخش نخست جوابي كه در پرسشهاي متداول داده شده، همين طور تلاش ديگري را نشان ميدهد براي متحد ساختن يك اجتماع با تأكيد بر تاريخ پيش از اسلام و ترغيب به فراگرفتن مردماني از ديگر ملتها و با بستگيهاي تاريخي به امپراتوري پارسي. در حالي كه اين اقوام از لحاظ تاريخي هماننديهاي ادبي، فرهنگي و مذهبي مشترك (و در واقع در برخي موارد مرزهايي هم) با ايران دارند. ان واي پي پي در اين جواب و با در بر گرفتن آنها، استفاده از اصطلاحها را دچار آشفتگي ميكند، اصطلاحهايي كه بر هويت قومي يا ملي دلالت دارد. به عنوان مثال، آذريها و ارمنيان خودشان را به لحاظ قومي، به عنوان پارسي هويت يابي نميكنند، هرچند ممكن است مليتشان ايراني باشد يا نباشد. مدل رژة قومي منهتن به ويژه در اين مورد، با تاكتيكهاي ملي گرايانه، كه طي دههها براي تلفيق يك قوميت پارسي با يك مليت ايراني در تلاش بوده است، موضوع را پيچيده ميكند.
بخش دوم جواب ان واي پي پي، مقاصد سازمان دهندگان را در دست يافتن به مخاطبان (غير ايراني) آمريكايي آشكار ميسازد. بر اساس تجربيات، مهاجرت بسياري از ايرانيان به آمريكاي غالباً متخاصم طي انقلاب 1357ش/1979م، بحران گروگان گيري، جنگ ايران و عراق، ايراني شناخته شدن گاه به معناي محكوم و محروم بودن بود. اگر چه بسياري از آمريكاييان ايراني تبار به دروغ گفتن متوسل ميشوند و خود را با مليتي كاملاً متفاوت (مثلاً يوناني يا ايتاليايي) معرفي ميكردند، شماري ديگر هويت خود را پرشين عنوان ميكردند كه راهي براي فاصله گرفتن از جمهوري اسلامي ايران بود، و با اين كار، همان طور كه ان واي پي پي شرح ميدهد، انواعي از تصاوير «ايمن» را ايجاد ميكردند.59
احتمالاً برگزاركنندگان اولية رژه براي آغاز اعلان عمومي هويت در خيابانهاي نيويورك، احساس ميكردند كه هنوز نياز دارند به اين تصوير مطمئنِ «محصولات رايج پارسي» نظير گربه و قاليچة پارسي اشاره كنند. آنچه در چنين اظهارنظري بيان نشده اما تلويحاً عنوان گرديده برعكس است، يعني آنچه اصطلاح ايراني به ذهن ميآورد و اينكه چه كسي چنين تصويري را برانگيزاننده ميداند. به نظر ميرسد كه اين گونه نتيجه گيري در ساختن ارابهاي با عنوان «پارسي زيباست» در 2005م/1383ش موثر بوده باشد. از راه بررسي عكسهاي رژههاي پيدرپي، ترسيم سير تكامل سالانة اين ارابه در زمينة هر رژهامكان پذير است، و نوسان ميان اصطلاحات پرشين و ايراني را درون آن آشكار ميكند.
در 2005م/1383ش، بر پس زمينة ارابة اصلي به صورت نوشتاري و روي يك نقاشي بزرگ از گربة سفيد ايراني با چشمان سبز برافروخته، اعلام شده بود: «پارسي زيباست» (تصوير 12). دو زن دوقلو شبيه به ملكههاي زيبايي، با تاجي بر سر اما بدون حمايل، از مقابل اين تصوير براي جمعيت دست تكان ميدادند. چيزي كه ارابه ميرساند اين بود كه برخلاف پيامهاي رسانهاي دربارة بنيادگراهاي مذهبي ايراني، اين رژه جشن پرشين بودن است، كه با نمونههاي گربة ايراني و ملكههاي زيبايي، «دوست داشتني» نشان داده ميشود. در رژة سال 2007م/1385ش، ارابه بازسازي شد تا پلي سهبعدي ايجاد كند، متشكل از يك نيم دايرة سفيد كه باز عبارت «پارسي زيباست» را با حروف قرمز نشان ميداد- و اين بار جوانان لبخند به لب ايراني آن را در ميان گرفته بودند (تصوير 13). چيزي كه اين بار ديده نميشد، گربة پارسي بود و بچههاي ايراني- آمريكايي جاي آن را گرفته بودند، انگار كه نتيجة واكنش اعضاي جامعه به اظهارنظري تلويحي بود مگر چيز زيبايي در مردم ايران نيست كه برگزاركنندگان در جست و جوي تصوير مثبت، مجبور شدهاند به گربهها متوسل شوند، يا اينكه به اين نكته پي بردهاند كه آمريكاييها نيازي ندارند كه تصوير گربهاي را روي ارابه ببينند تا معاناهاي ضمني مثبت استفاده از اصطلاح پارسي يا پرشين را دريابند. نظرية نشانه شناسي خواهد گفت كه صرف حضور واژة پارسي بر ملوس بودن گربة ايراني دلالت ميكند، بي آنكه به بازنمايي تصويري نيازي باشد.
سازمان دهندگان رژه بارديگر ارابه را در 2008م/1386ش تغيير دادند و نيم دايرة سفيد را به رنگين كماني رنگارنگ تبديل كردند و حروف قرمزرنگ عبارت «پارسي زيباست» را با حروف سفيد رنگ «ايران زيباست» جايگزين كردند. اين كار، تحول كاملي از اين گونه بازنمايي دشوار زيبايي پارسي را نشان ميداد، تبديل شدن گربة پارسي به يك نشانه كه از اصطلاح ژئوپوليتيك ايران بهره ميبرد. به نظر من، انتخاب كردن استفاده از اين اصطلاح به جاي گربه و فرشي كه به پارسي ارجاع ميدهند، نشان ميدهد كه سازمان دهندگان همواره به سوي ارزيابي و تفسير دوبارة بازنماييهاي ديداريشان از غربت كشانده ميشوند، همان طور كه زمينهها و شرايط سياسي، اجتماعي و ايدئولوژيكي دائماً تغيير ميكند (تصوير 14).
مناقشهها دربارة بازنماييهاي نخستين گربة پارسي موجب شد كه اين ارابة خاص تا حدودي توسعه داده شود و در نهايت در رژة سال 2009م/1387ش، ارابه از رژه كاملاً حذف شود. سازمان دهندگان احتمالاً پس از شش سال از اعلانهاي نوشتاري زيبايي پارسيها و سپس زيبايي ايران، ديگر نيازي به اثبات زيبايي (درواقع زشت نبودن) ايرانيان به تماشاگران آمريكايي احساس نميكردند.
شيوة بيان در طول رژة روز ايراني به رغم عناصري كه ارابهها، مناطق، قومها و مذاهب مختلف ايران را با غرور تصوير ميكنند، يكدست است. انتخاب شير و خورشيد و استفاده از اصطلاح پارسي كه با انتخاب تاريخ و نمادهاي تاريخ پيش از اسلام (و در ادامه پاك كردن ديگر بخشها و بيشتر تاريخ جديد) مرتبط است، همگي در خدمت آفرينش تصويري از ايرانيان هستند كه برگزاركنندگان رژه اميدوارند كه با بازنماييهاي رايج رسانههاي آمريكايي از جمهوري اسلاميايران كنوني مقابله كند. مدل رژه با ارائة يك قالب جشن عموميكه مناسب استفاده از نمادهاي برانگيزاننده، رنگهاي پرطراوت، صداها و حركتهاي مهيج است كه برگزاركنندگان برجسته ميكنند، اين مأموريت را به خوبي انجام ميدهد، اگرچه اعتراضهاي ملي-قومي درون غربت ايراني، پارادايم رژة قومي را پيچيده ميكند.
نتيجهگيري
نمونة ايراني-آمريكايي گوياي تلاشهاي اجتماعات غربتنشين در آفرينش نمايشي (به معناي دقيق كلمه) از حضورشان در كشورهاي ميزبان است. به جاي اينكه به خودشان اجازه دهند كه ديگران در مقام بازديدكننده آنها را بازنمايي كنند، آمريكاييان ايراني تبار اخيراً به همان خيابانها و نمايشگاههايي ميآيند كه رژهها و جشنوارههاي قومي اجتماعهاي آمريكاييان ايرلندي تبار، آلماني تبار، پورتوريكويي تبار پيش تر از آنها استفاده ميكردند، و خودشان بازنماييهايي را ميآفرينند كه ارزشهاي فرهنگيشان را برجسته ميكند و اجتماعهاي غربت نشينشان را به سان اعضاي قانوني، مشروع و مفيد جامعة آمريكا نشان ميدهند. انگيزة برگزاركنندگان چنين رويدادهايي آموزش تاريخ و فرهنگ ايران به جامعة آمريكا، و نيز بازشناسي ارزش فرهنگ ايران از سوي نسل دوم، و در عين حال بازآموزي به نسل اول ايرانيان آمريكايي است كه تجربة همگون شدن را از سر گذراندهاند، است. سازمان دهندگان رژة پارسي بيشتر بر اهميت گرد هم آوردن اجتماع ايراني-آمريكايي در لحظات جشن تأكيد دارند تا از يكديگر حمايت (فرهنگي، مالي و غيره) كنند و به يكديگر قدرتي را نشان دهند كه شمار آنها ميتواند در قلمروهاي درگيري در مسائل مدني، اصلاحات مهاجرتي و فعاليت سياسي داشته باشد.
تحليلهاي فرهنگي و ديداري رويدادهاي ايراني-آمريكايي، مورد مطالعة مفيدي را از منطبق سازيها و از نو به كارگرفتن ژانرهاي بومي آمريكايي براي ارائة نماي خاصي از وطن و غربت فراهم ميآورد. با ردگيري، تحليل و مقايسة فضا، نشانهها، و اجرا در اين گونه رويدادها، نشان دادهام كه الزامهاي ايدئولوژيك كه تهيه كنندگان در اين بازنماييها از فرهنگ ايراني تلقين ميكنند، به رغم مناقشهها و تغييرات مستمر سال به سال، در تأكيدشان بر تاريخ پيش از اسلام نسبتاً ثابت است. التزام آشكار به بازنماييهاي تعليمي تاريخ فرهنگي ايران پيداست، همين طور اهميتي كه براي هويتهاي در غربت و برداشتهاي چندنسلي از يك منظر خاص از فرهنگ ايران قائل هستند.
در اين منظر گزينشي، از تنوع گروههاي قومي و مناطق جغرافيايي ايران، تا زماني تجليل ميشود كه بخشي از يك ديدگاه فرامليتي «ايراني بودن» هستند، جدا از ايراني بودني است كه با جمهوري اسلامي ارتباط دارد. اين بدان معنا نيست كه همة بازنماييها در چنين رويدادي ماهيت گرا باشد و در تاريخ و فرهنگ پيش از اسلام و پيش از 1357ش/1979م ريشه داشته باشد. همان طور كه قُريشي به درستي اشاره ميكند، ماهيت گرايي و غم غربت (نوستالژيا) يك چيز و همانند نيستند، و حضور يكي ضرورتاً حضور ديگري را پيش بيني نميكند.60 درواقع، آنچه در اين رويدادها آشكار است، تلاشي هماهنگ در ارائة تصاويري از ايران به آمريكاييان و ايرانيان نسلي دومياست تا با تصاويري مقابله كند كه در رسانههاي رايج ديده ميشوند. انجام دادن چنين كاري از راه جلوههاي نوستالژيكي از فرهنگ پيش از 1357ش/1979م و پيش از اسلام، اين هدف را محقق ميكند، در عين حال كه در خدمت خلق تصوير يگانهاي از افراد و سازمانهاي ايراني-آمريكايي، و ساختن اجتماع و به نمايش گذاشتن حضوري قوميدر غربت است. آمريكاييان ايراني تبار در اجراهاي عموميهويت قومي از بازنماييهاي گزينشي استفاده ميكنند تا حضور خودشان را در آمريكا تثبيت كنند. بيشتر شبيه به وصف وربنر از عاشورا در بريتانيا، تحليل مارستن از رژة ايرلندي در نيويورك، و مطالعة اسليوموويچ دربارة مسلمانان نيويورك. رژة روز پارسي نيويورك به همين سان از اين رويدادهاي عمومي استفاده كردهاست اما به نظرم اين اجراهاي نمايشي همان قدر، اگر نه بيشتر، در كار گفت و گوي مداوم هويت ايراني در غربت هستند كه در كار بازنمايي آن به ديگران.