Persian Identity in Historical Perspective
هویّت ملّی از احساسی درونی میزاید.چنانکه از مقالات دانشمندانی که اکـثرشان در ایـنجا بـه طبع رسیده برمیآید عواملی چند مثل زبان و مذهب ونژاد و وطن و از همه مهمتر،اشتراک در تجارب تـاریخی در تکوین آن مؤثّر است.
بحران هویّت هنگامی روی میدهد که یکی یا بیشتر از ایـن عوامل در خطر بیفتد یـا در اثـر رویدادها و دگرگونیها پریشان شود.ایران در طی تاریخ پرفراز و نشیب خود چند بار با چنین بحرانی روبرو شده است.سرزمین آنگاه به تصرّف بیگانگان(آسوریان،مقدونیان،تازیان، ترکان و مغولان)درآمده،مذهب مـلّی آن به مذهبی دیگر جای سپرده،اقوام دیگر در آن سکنی گرفته و نژادی آمیخته در آن ساختهاند،خط آن دیگرگون شده و زبان آن پاکی خود را از دست داده است.با این همه،ایران به پای ایستاده
(*)این نوشته براساس گفتاری اسـت کـه نگارنده در بحث از هویّت ملّی در کنفرانس ایرانشناسی،که از 24 تا 26 اردیبهشت 1372 به اهتمام Society for Iranian Studies در شهر واشینگتن تشکیل شد،ایراد نمود و هویّت خود را از معرکه بدر برده است.نظری به بحرانهای گذشته میتواند ما را در فـهم و درمـان بحران کنونی یاری کند.
آریائیهائی که از هزارهء دوم پیش از میلاد به تدریج به طرف ایران سرازیر شدند خود را با بومیانی متمدّنتر از خود،از جمله ایلامیان، روبرو دیدند که برخی خط داشـتند و نـقشهای ظریف آنان بر ظروف سفالین،و پیکرهها و اشیائی که در گورها با مردگان به خاک میسپرند (در سیلک و شوش و تپّه حصار و مارلیک و جز اینها)حکایت از قرنها سیر در طریق تمدّن میکرد.امّا زمـانی کـه آریـائیها به ایران حملهور شدند بـومیان ایـران زمـین با گذشت زمان به کهولت رسیده بودند و نیروی درونی آنها رو به کاهش نهاده بود.از اینرو در برابر آریائیهای تازه نفس،باوجود بـدوی بـودن ایـنان،تاب نیاوردند و مقهور آریائیها شدند و آریائیها با اقـتباس تـمّدن آنان به تشکیل برخی حکومتهای محلی کامیاب گردیدند.امّا یکی دو قرن پس از هزارهء اوّل میلادی با اوج قدرت دولت آشوری مواجه شدند و مـغلوب و خـراج گـذار آن گردیدند و این شاید اوّلین خطری بود که هویّت ایـرانیان را تهدید میکرد.همین آشور دولت کهنسال ایلام را در قرن هفتم پیش از میلاد از میان برداشت و شهرهای عمدهء آن را ویران کـرد و پیـکرهء خـدایان آن را به غارت برد.و نیز دولت اورارتو را در شمال غربی ایران از هستی انداخت و اقـوام دیـگری را نیز در آسیای صغیر و میانرودان فرمانبردار خود کرد.
امّا نیروی جوان و سخت کوش ایرانیان از میدان بدر نـرفت.قـبایل ایـرانی دولت ماد را پی افکندند و در 612 ق.م.با همکاری بابل دولت آشور را برانداختند.حکومت مادها نیرو گرفت و سـرآمد دولتـها خـاورمیانه شد.امّا نیمقرن بعد جای به هخامنشیان سپرد و کورش و کمبوجیه استقلال بابل و مصر را کـه بـاوجود تـمدّنهائی چنان درخشان اینک فتور پیری بر آنها دستیافته بود درهم نوردیدند.اقوام اصلی ایـن دو سـرزمین که ثروتمندترین و تواناترین مردم جهان باستان بودند پس از آن هرگز بپا نخاستند و هویّت آنـها بـه افـول گرائید و در قرن هفتم یکسره در هویّت عربی تحلیل رفت.
از مادها سند مکتوب در دست نیست و آن چـه بـه حدس گفته میشود براساس آثار بابلی و آشوری و یونانی و عهد عتیق و نیز برخی کـاوشهای بـاستانشاسی اسـت.امّا هویّت خودآگاه ایرانی را در کتیبههای داریوش (486-522 ق.م.)آشکار میبینیم که مکرّر خود را از خاندان هخامنشی و قبیلهء پارسـی و قـوم ایرانی و برکشیدهء اهور مزدا میخواند و به آن مینازد.
نخستین خطر مسلّم و مستند بـرای هـویّت ایـرانی با هجوم اسکندر و استیلای او و فرو ریختن شاهنشاهی هخامنشی پیشآمد.حکومت ایران از آن سلوکیان شد و یونانی مـابی از جـهات بـسیار مانند تمدّن امروز غرب از رونق پیشین افتاد و موبدان،چنانکه از سنّت زردشتیان پیـداست،خـوار شدند.شهرهای یونانی،خواه نوبنیان و خواه نونام،در ایران پاگرفت. بسیاری از شهرها حتّی در افغانستان و آسیای مرکزی،از جـمله خـاراکس نزدیک خرمشهر و هرات و بلخ و مرو و شاید قندهار و آیخانم و غزنی یا “اسکندریه”خـوانده شـد.زبان یونانی رواج یافت و بسیاری لغات آن وارد زبـانهای ایـرانی گـردید.زبان بلخی خط یونانی را به جای آرامـی بـرگزید. شاهان اشکانی ناچار خود را”دوستار یونان”خواندند و این عبارت را بر سکههای خود نـقش کـردند و پیکرهء برخی خدایان یونانی را بـر پشـت سکّههای خـود نـگاشتند.پادشـاهان کوشان نیز سکّههای خود را به خـط یـونانی آراستند.هنر یونان نیز رواج روزافزون یافت و پیکرههای بودا در جنوب افغانستان و شمال غـربی هـند و چهره و قامت یونانی پرداخته شد و در نـسا،پایتخت نخستین اشکانیان،نـگارههای یـونانی بر شاخهای بادهخواری نقش بـست و داد و سـتد باسکّه که در ایران هخامنشی عملا رواج نداشت مرسوم شد و درهم و دینار(که هردو یـونانیاند)بـه بازار آمد و اوزان و مقادیر یونانی رواج گـرفت و اشـعار و نـمایشنامههای یونانی در میان بـزرگان و دربـار شاهان اشکانی خواهان یـافت.حـتّی اسناد خرید و فروش گاه به یونانی نوشته میشد،چنانکه دو قبالهء متعلّق به سدهء اوّل پیـش از مـیلاد،که در اورامان کردستان در غاری کشف شـده و مـربوط به یـونانی اسـت(در پشـت یکی عباراتی به خـط آرامیآمده و قبالهء سوّمی نیز یافت شده که فقط به پارتی است).و این همه با آنـکه یـونانیان قصد یونانی کردن ایران و یا تـحمیل مـذهب خـود را بـه ایـرانیان نداشتند.
یونانی مـابی در سـراسر دوران اشکانی ادامه یافت،حتی کتیبهء معروف و مفصّل شاپور اوّل ساسانی(270-240 م.)در کعبهء زردشت باوجود نفرت و کینهای که سـاسانیان نـسبت بـه اسکندر ابراز میداشتند شامل روایتی به خـط و زبـان یـونانی اسـت و آثـار حـضور یونان را حتّی در برخی فصول دینگرت میتوان دید.
با این همه باید گفت که ایران ازین بوتهء آزمایش بدون دگرگونی اساسی بیرون آمد و هویّت و شیوهء زندگی و جهانبینی خـود را باز یافت و فرهنگ یونانی هرچند دیر پائید در طول زمان رنگ باخت و از اندام فرهنگ ایران فروچکید و از آن جز اثر خفیفی به صورت برخی لغات یونانی(مثل کلید، کلم،مروارید،الماس،زمرّد،یـاقوت،نـرگس و قپان)باقی نماند.
آغاز پایداری در برابر نفوذ یونان و میراث سلوکیان را-باوجود یونانی مابی اشکانیان-باید از قیام آنان در خاور ایران و تشکیل سلسلهء اشکانی که به راندن سلوکیان از ایران انجامید بـه شـمار آورد.بیگانه زدائی با اشکانیان در پرده آغاز شد و در پادشاهی مهرداد اوّل نیرو یافت و با قیام اردشیر ساسانی که به سنّت مذهبی ایران تعلّق داشت چـون عـقدهای سرباز کرد و با قدرت یـافتن کـردیر موبد نیرومند و سختکوش ساسانی اوج گرفت و با استقرار کیش زردشتی بهعنوان آئین رسمی ایران،خاصه پس از بهرام دوّم،استوار شد.فرهنگ ساسانی فرهنگی دینی و ایرانی اسـت.
بـحران دیگر با هجوم تـازیان و درهـم شکستن سپاه ایران و فروافتادن خاندان ساسانی پیشآمد.اینبار مذهب ایران دگرگون شد و از آنجا که اسلام مانند کیش زردشتی ناظر به همهء امور دنیا و آخرت است-از اعتقاد به رستاخیز و نبوّت و فـرشتگان گـرفته تا آداب تطهیر و اجرای کیفرهای بدنی و قواعد ازدواج و طلاق و معاملات،تغییر مذهب جهان بینی و راه و روش تازهای را به ایران آورد.توحید را جانشین ثنویّت و مسجد را جانشین آتشکده و گور را جانشین دخمه کرد و شیخ را بجای موبد نشاند و آب و آتـش و خـاک را از حرمت انـداخت و آفتاب و ماهومهر و ناهید و بهرام و دیگر ایزدان ایرانی را از تخت فرود آورد.
با پذیرفتن خط عربی خط پهلوی جز در مـیان معدودی موبدان به دست فراموشی سپرده شد و با ترک آن پیوند ایـرانیان بـا پیـشینیان بیش از پیش سستی گرفت.قرآن و حدیث معیار رفتار شد و بر اعتقادات و روابط مؤمنان حکمفرما گردید.گروه کـثیری از قـبایل تازی به تدریج در ایران سکنی گرفتند(تنها در خراسان حدد 250 هزار تن).[1] بیم آن بـود کـه هـویّت ایران نیز چون هویّت مصر و سوریه در هویّت تازیان ادغام شود.
امّا اینبار نیز ایران پایـداری کرد و هرچند با پذیرفتن دین و آئین نو رنگی تازه به خود گرفت و در قـلمرو خلافت تازی و خدمت فـرهنگ اسـلامی درآمد،زبان خود را ترک نگفت و ساختار اجتماعی و اصول اقتصادی و روش اداری و مالی خویش را با برخی تغییرات،چون حذف یا تخفیف طبقات،نگهداشت،و چون پس از چندی از سوز ضربت نخستین به خود آمد در اثبات و تـحکیم هویّت خود کوشید.مظهر برجستهء این کوشش شاهنامهء فردوسی است که ایران دوستی و پای بندی به میراث ایران کهن را جلوه بخشید و استوار کرد.
در نتیجه در خاطر برخی از ایرانیان اندیشهمند از دیر باز آمیزش فـرهنگ ایـرانی و تازی آمیزهای ناسازگار جلوه کرده است.نهضت شعوبی قرنهای هشتم و نهم و،نفی سیادت تازیان و تفاخر به نسب ایران از مظاهر آنست.در دوران معاصر که از یکسو تاریخ ایران باستان به همّت دانشمندان غـربی از پردهـء ابهام پیشین بیرون آمده و موجب روشنتری برای گرامی داشتن مفهوم ایران کهن پیش پای درس خواندگان گذاشته و از سوی دیگر با رواج ملّت پرستی،وطن دوستی غالبا بصورت تعصّب ملّی بروز میکند،تـخالف دو عـنصر ایرانی و تازی شدّت گرفته و شکافی در ضمیر بسیاری ایجاد کرده که از نهضت مشروطه تاکنون چند بار به آشوب و تخاصم انجامیده است.
تازهترین بحران بحرانی است که اکنون با آن روبروایم.ایـن بـحران از بـرخورد ما با تمدّن فائق زمـان مـاست بـرخاسته و شاید دشوارترین بحرانی باشد که ما با آن روبرو شدهایم.زیرا برخورد ما با نفوذ و گسترش تمدّن غربی در روزگاری روی داده که دوران جـوانی و چـالاکی مـا سپری شده و نیروی آفرینش و ابداع ما سستی گـرفته و مـا نیز مثل غالب ملل جهان سوّم در اثر قرنها کوشش در آراستن و پرداختن حیات مادی و معنوی خود و پاسداری آن از آفتهای گـوناگون فـرسوده شـدهایم،و بار تمدّن چند هزار سالهای که به دوش میکشیم ما را مـثل همهء اقوام کهن سال خسته کرده است.این بحران نتیجهء شکست نظامی نیست. نتیجهء نیاز ماست-نیازی کـه از نـاتوانی مـا برمیخیزد.چند قرن در رخوت و غفلت گذراندیم و چون به خود آمدیم و چـشم بـه دنیای تازه گشودیم خود را مانده از کاروان و نیازمند دانش غریبان یافتیم.از آنان مدد گرفتیم. ماشین را جانشین دراز گـوش و اسـب و عـراّبه کردیم؛پارچهء دستباف و رنگ نباتی و طبّ اجدادی را فرو گذاشتیم و جارچی قلمدان و دیـگ سـفالین را بـه امان خدا سپریم؛صندلی جانشین فرش شد و انگشتان لقمهگیر جا به کارد و چنگال سـپرد و دبـستان جـای مکتب را گرفت.در تلاش رسیدن، انقلاب مشروطه را پی ریختیم،امّا چون دستگیر نشد و به آشفتگی انـجامید بـه سلطهء زورمندی تیزران و ترقّی طلب رضا دادیم و در پیآمد آن یکسره دل به شیوهء غریبان سـپردیم و چـون بـیشتر دگرگونیها را سودمند و با دانش جدید سازگارتر یافتیم پس از جنگ جهانی دوّم در اقتباس فنون غریبان و تـشبّه بـه آنان سر از پا نشناختیم.
در این میان آداب دیرینهء ما رو به زوال گذاشت.پاس پدر و مادر کاهش یافت.آمـوختن زبـان مـلّی نقصان گرفت و آشنائی با ادبیّات آن از اعتبار افتاد.خرید ساختههای وطنی بوی حقارت گرفت و پیـروی از آدابـ فرنگی مایهء فخر و نازش شد.برخی که هویّت ملّی را در خطر دیدند گـفتند بـاید فـنون غربی را بپذیریم؛ولی از آداب غربی بپرهیزیم؛مغز را برداریم و پوست را بگذاریم؛غافل از آنکه در کار اقتباس در اخـتیار بـر هـیچ ملّتی گشوده نیست.هر فنّی و دانشی ناچار آداب خود را همراه میآورد.با اعـتقاد بـه میکروب ادامهء لقمه پیچیدن با انگشتان و در کاسهء مشترک غذا خوردن و مالا گلو درد زنان را از پس پرده درمان کردن مـمکن نـخواهد شد.
فرهنگی مابی به غرب زدگی کشید،بی آنکه از نیاز ما چـندان بـکاهد.
کارها رویهای آراسته و درونی کاسته یافت.خـرما هـنوز بـر نخیل بود بی آن که پای ما دیـگر بـر زمین باشد.صاحبدلان به رنج بودند و عرق ملّی پیروی و چاکری بیگانگان را برنمیتافت.هـرچند رفـاه مادی فزونی یافته بود دلهـا از زبـونی و کوچک ابـدالی رمـیده و در خـشم بود و سرانجام آتش این خشم زبـانه کـشید و بسیاری از آن چه را طی سالها کوشش بهعنوان دستمایه فراهم کرده بودیم در شعلهء خـود سـوخت.در گریز خود از مکروه مجاور به اقـصای مقابل تاختیم و بازگشت بـه روزگـاری دوردست را که گمان داشتیم مـظهر عـدل و تقوی بوده است علاج دردهای خود شمردیم و با شکستن و بستن و درهم ریختن مـظاهر نـوآوری چند صباحی آبی بر آتـش خـشم درون پاشـیدیم. جنبش و پوشش مـا غـالبا ریشه در دلهای ما دارد.انـقلاب اخـیر ایران نیز،به گمان من بیش از آنکه نتیجهء تحوّلات اقتصادی باشد،پاسخی خشم آمـیز بـه مجموعهء احوالی بود که هویّت و غـرور مـلّی ما را تـهدید مـیکرد و مـیکند و در دلها منافی سرافرازی و مـوجب شرمساری به شمار میآمد. چنین واکنشی هیچ ناشناخته نیست و یکی از واکنشهای مالوفی است که مـلل دیـرپائی از خفّت حال به آن دست میزنند.
کـوشش در حـکومت مـردم بـر مـردم،استبداد ترقّی خـواه،مـساوات اجتماعی و اقتصادی،حکومت کارگر و دهقان،ترویج اصول بازار آزاد راههای دیگری است که جامعههای بازمانده در شوق عـلاج بـه آن روی مـیآورند. ولی باید گفت که هیچیک از این طریقهها،از جـمله قـهر کـردن از تـجدّد و بـازپس نـگریستن و سر درلاک گذشته پنهان کردن،تاکنون راه به جائی نبرده است و اگر برخی از نهضتهای درمان نما چند روزی نشان کامیابی برپیشانی داشته،ضعف درون دیر یا زود چهره نموده و حـسرت دیرین را زنده کرده و نیاز به جنبشی از نوع دیگر را آشکار ساخته است.
با این همه باید گفت ایران برای حفظ خودی خود و پرهیز از گمنامی وسیلهای در اختیار دارد که از دیرباز وی را در پاسداری هویّت مـلّی یـاری کرده و از بر افتادن هخامنشیان تاکنون پیوسته دستگیر و مددکار ما بوده است،و آن تجارب مشترک تاریخی و حاصل آنهاست که به صورت میراث ملّی به ما رسیده است.ظرف این میراث و پاسـبان قـوام آن زبان فارسی است که صرفنظر از زبانهای محلّی از روزگار ساسانیان زبان رسمی و ادبی ایران بوده است.زبان فارسی بستر فرهنگ و تمدّن و تاریخ ما، گـنجینهء افـکار ما و دستمایهء شاعران و نویسندگان مـاست.تـنها با گرامی داشتن زبان فارسی و آموختن و آموزاندن آن و مهر ورزیدن به آن و بارورتر کردن آن است که میتوانیم امیدوار باشیم که از تنگنای بحران کنونی نیز برهیم و خـطر را از سـر بگذرانیم و از زوال هویّت دیرپای خـود مـصون بمانیم.
***
[1]. ن.ک.به:
J.WeIIhausen,Das arabische Reich und sein sturz,BerIin,1902,pp.247-306 EIton Danie,””Arab Settlements in Persis in Persia,””Encycloopedia Iopedia Iranica,Ii.PP.210-14 . M.sharon,Black Banners From the East,Leiden,1983,P.65

