A Bridge Over the River Suren

فروردین‌ماه 1373 که در رسد،درست چهل‌ و سه‌ سال‌ از تـاریخ خـودکشی‌ “صـادق هدایت‌”خواهد گذشت.شگفت این است که حوادث دگرگون کنندهء چهار‌ دههء اخیر،نه از نـفوذ آثار”هدایت‌”در نسل‌های بعد از او کم‌ کرده و نه‌ حسّ کنجکاوی‌ ادب‌ دوستان را نسبت بـه زندگی و افکار این نـویسنده کـاهش داده‌ است.چرا چنین است؟-بی‌گمان،به این دلیل که تأثیر هیچ‌یک از اندیشه‌وران‌ و هنرمندان ایرانی قرن بیستم،ژرفی و پهناوری تأثیر”هدایت‌”را‌ در جامعهء جدید ما نداشته است،و این خود از آن روست که ابعاد گـوناگون شخصیّت‌ “هدایت‌”به نام آثار او ماهیّتی بغرنج و چندگانه بخشیده و نفوذش را در ذهن‌ و ضمیر شناسندگان،چندبرابر‌ کرده‌ است.

“هدایت‌”را از نظرگاه‌”رئالیسم سوسیالیستی‌”،نویسنده‌ای‌”منحط”[1]می‌توان‌ خواند که آفریدگان تخیلّش در صف مقابل قهرمانان سـالم و نـیرومند”گورکی‌”و “شولوخف‌”ایستاده‌اندو بجای شکافتن سنگ‌ها و ساختن جاده‌ها و کاشتن‌ مزرعه‌ها‌،فقط‌ انگشت سبّابهء خود را در دهان می‌کنند و کودکانه می‌مکند.امّا در همان حال،از دیدگاه کمال‌پرستان،او را هنرمندی آرمانخواه می‌توان پنداشت

(*)از نادر نادرپور یـک مـجموعهء تازهء شعر‌،دو‌ مجموعهء مقالات(ادبی و اجتماعی)،مصاحبه‌ای که‌ زیر عنوان«طفل صدساله‌ای به نام شعر نو»(با دکتر”صدر الدّین الهی‌”)در شماره‌های متعدّد ماهنامهء روزگار نو انتشار یافت،در دسـت‌ طـبع‌ است‌.

که چون جهان برونی را‌ مناسب‌ طبع‌ زیباپسند خود نمی‌بیند،روی به درون‌ خلاّق می‌آورد و در عالم مثالی خویش،زشتی‌های واقعیّت را به سخره می‌گیرد و زیبائی‌های حقیقت را‌ عریان‌ می‌کند‌.

و نیز،”هدایت‌”را از چـشم هـواداران مـذهب و اخلاق‌،قلمزنی‌ کافر و فاسد مـی‌توان شـمرد کـه تخم تردید را در کشتزار اندیشه‌ها و نهال فساد را در باغ‌ دل‌ها می‌کارد و بسیاری‌ از‌ جوانان‌ را به وادی گمراهی می‌کشاند و گروهی از آنان بیز به‌سوی‌ خودکشی سوق مـی‌دهد.لیـکن،بـاز در مقابل این نظر، “هدایت‌”را از دیدهء جویندگان حقیقت،راهـنمائی دلیـر می‌توان‌ شناخت‌ که‌‌ پرده‌های وهم و جهل را از پیش چشم تفکّر به یکسو می‌زند‌ و به‌ متفکّران، جرأت ژرف‌نگری و موشکافی می‌بخشد.و سـرانجام،”هـدایت‌”را از نـظرگاه‌ “جهان میهنان‌”،وطن‌دوستی افراطی و نژادپرست می‌توان‌ دید‌ که‌ ایران بـاستان‌ را کشور بی‌عیب و نقص یا”آرمانشهر”خود انگاشته و ایران بعد‌ از‌ اسلام‌ را به سبب تأثیر آئین و اندیشهء عرب،خوار شـمرده و بـه دنـبال این اعتقاد،ایرانی‌‌ قدیم‌ را‌ نژادی برتر از همه و در مقایسه با او،تازیان و سـامیان رانـژاد فروتر پنداشته است‌.و باز‌،”هدایت‌”را در قاموس‌”ناسیونالیست‌ها”،نویسنده‌ای‌ “ایرانخواه‌”می‌توان نامید که به هویّت ملّی‌ ایـرانیان‌ دل‌ بـسته و در صـدد احیای‌ غرور و شخصیّت دیرین آنان برآمده است.پس،چنانکه می‌بینیم،افکار‌ و آثار‌ “هـدایت‌”ابـعادی گـوناگون دارد که هریک تا امروز به شکلی جلوه کرده است‌ و بعد‌ از‌ این هم جلوه خـواهد کـرد و نـیز،سنجیده خواهد شد.امّا هدفی که من در این‌‌ گفتار‌ دنبال می‌کنم،به مقولهء اخـیر،یـعنی:احساسات ملّی‌”هدایت‌”مربوط می‌شود و کوشش‌ من‌،مصروف‌ آن است که با پژوهش در آثـار و انـدیشه‌های ایـن نویسنده، چگونگی رابطه‌اش را با”ایران‌‌”و”ایرانی‌‌”از‌ یک‌سو،و”زبان فارسی‌”از دیگر سو،آشکار سازم و از ایـن طـریق،حدّ‌ خیالپردازی‌ و یا حسّ حقیقت‌جوئی او را در قلمرو”میهن‌پرستی‌”معلوم دارم،و برای رسیدن به این هـدف،بـیان‌ مـقدمّه‌ای‌‌ را لازم می‌بینم که سرآغازش این است:شاعران و نویسندگان ایران(و شاید هم‌‌ هنرمندان‌ جهان)در مواجهه با عـنصر”زمـان‌”از‌ سه‌ دستهء‌ اصلی بیرون نیستند: نخست،آنان که زمان‌‌”حال‌‌”،یعنی روزگـار خـود را ادراک و بـیان می‌کنند.دوّم، آنان که از زمان‌”حال‌‌”چشم‌ می‌پوشند و به‌”گذشته‌”و یا”آینده‌‌”روی‌ می‌آورند. و سوّم‌،آنـان‌ کـه‌ بـه هیچ‌یک از زمان‌ها تعلق ندارند‌،یعنی‌:راه بی‌زمانی را می‌پویند.

به‌عنوان مثال،از شش تن شـاعری سـخن می‌گویم‌ که‌ قلّه‌های شعر و فرهنگ‌ پارسی به شمار‌ می‌آیند.از میان ایشان‌،سه‌ تن یعنی:”خیّام‌”و”نـظامی‌”و “مـولوی‌‌”-هریک‌ به شیوهءخود-آثاری‌”بی‌زمان‌”پدید آورده‌اند.”خیّام‌”از راز ازلی و ابدی آفرینش،”نظامی‌‌”از‌ دنـیای بـی‌تاریخ افسانه‌ها،و”مولوی‌”از‌ حیات‌‌ جاودان‌ عرفانی سخن گـفته‌اند‌.امـّا‌”فـردوسی‌”،زمان‌”گذشته‌”را‌ بازآفریده‌ و ایران اساطیری و پهلوانی و تـاریخی را وصـف کرده است،و”سعدی‌”و”حافظ”- هریک با اسلوبی متفاوت‌-راهی‌ از زمان‌”حال‌”(یا:روزگـار خـویش‌)به‌ همهء روزگاران‌(یعنی‌:بـی‌زمانی‌)گـشوده‌اند.

همین‌جا بـاید گـفت‌ کـه در میان قلمزنان دیروز و امروز ایران،کـسانی کـه‌ صرفا در زمان‌”گذشته‌”زیسته باشند‌،کم‌ نیستند امّا از آنان که زمان‌‌”آیـنده‌‌” را‌ در‌ آیـنهء‌ جادوئی آثار خویش‌ به‌ ما نـشان دهند تقریبا خبری نـیست و حـال آن‌که‌ در میان مغب زمینیان،کـسانی مـانند”ژول‌ورن‌”(فرانسوی‌)و”هاکسلی‌‌”و”ولز‌” (انگلیسی)-که پیشگویان آینده‌ای روشن و یا تاریک‌ بوده‌اند‌-بسیارند‌.

در‌ ایـن‌ تـعریف‌ها‌،سخن بر سر این نـیست کـه نـویسنده یا شاعری در آثـار خـود به هیچ‌وجه از زمان‌”حـال‌”سـخن نگوید و فقط از”گذشته‌”و”آینده‌”دم‌زند،و یا برعکس:زمان‌‌”حال‌”را بازنماید و مطلقا از”گذشته‌”و”آینده‌”یـاد نـکند، بلکه‌”گذشته‌پرستی‌”و”اکنون‌پرستی‌”و”آینده‌گرائی‌”شاعر یـا نـویسنده‌ بدین مـعنی اسـت کـه برای توجیه این یـک،آن دیگری را محکوم شمارد.

قلمزنان‌ ایرانی‌،از میان این گرایش‌ها،بازگشت به‌”گذشته‌”را بیشتر دوست‌ می‌دارند و بـرای رسـیدن به این مقصود،از محکومیّت زمان‌”حـال‌”،سـکّوی پرشـی‌ بـه سـوی روزگاران‌”گذشته “مـی‌سازند و انـگیزهء این‌ گرایش‌،میهن‌دوستی افراطی‌ ایشان است.

“صادق هدایت‌”،نمونهء گویای این معنی و پیشاهنگ قلمزنان‌”گذشته‌پرست‌” در ایـران امـروز اسـت و هرچند که بسیاری از داستان‌های کوتاه‌(و حتّی‌،نـوشتهء بـلندش:حـاجی آقـا)از‌ زمـان‌‌”حـال‌”یا روزگار خود او مایه گرفته،امّا هریک به‌ منزلهء سندی است که دوران‌”حاضر”را به قصد توجیه و ترجیح دوران‌”گذشته‌” محکوم‌ می‌کند‌.به‌عبارت ساده‌تر:گرچه‌”هدایت‌‌”در‌ ایـران اخیر زیسته،امّا به‌ هیچ‌روی،خاطر بدان نسپرده و آرزوی بازگشت به ایران باستان را در دل داشته‌ است.

من برای این گرایش به سوی گذشته،دو علّت قائلم که‌ هیچ‌کدام‌ اختصاص‌ به شخص‌”هدایت‌”نـدارد زیـرا یکی از آن‌ها:بیش از هزار سال،و دیگری فزونتر از یک قرن است ه ضمیر آگاه برگزیدگان ایران را مشغول کرده و به ذهن‌ ناهشیار مردم‌ عوام‌ نیز-مانند‌ آبی در زیر گاه-نقب زده‌اند.

عـلّت دیـرینهء اوّل:”عرب ستیزی‌”است که از اواخر دوّمین سدهء‌ هجری‌ بر اندیشهء خواصّ ایرانی چیره شده و چندان دوام آورده که‌ در‌ آستان‌ انقلاب‌ مشروطیّت،به علّت دوّم یعنی:”غـرب‌گرائی‌”پیـوسته و از”ایران آریائی دیروز”، الگوئی بـرای‌”ایـران اروپائی فردا‌”‌‌ساخته‌ است.این هردو علّت در برخی از آثار “صادق هدایت‌”بازتابی نمایان یافته‌اند‌،و من‌ در‌ گفتار حاضر می‌کوشم که با استناد به نوشته‌های این نـویسنده،آن دو را-اجـمالا-بررسی‌ کنم.

دربارهء عـلّت نـخست باید گفت که مغایرت نژادی و فرهنگی ایرن باستان با‌ ویژگی‌های بنیادی اسلام،شبهه‌پذیر‌ نیست‌ زیرا از یک‌سو،اقواو و مذاهب‌ ایران قدیم:آریائی،و زبان‌هاشان از خانوادهء هند و اروپائی بوده و هیچ‌گونه نسبتی‌ با ریشه‌های سـامی اسـلام نداشته‌اند و از دیگرسو،اسلام،گرچه مانند همهء ادیان،جهانگشا و جهان‌میهن بوده‌ و مرز یا ملّت نمی‌شناخته،امّا خود-بیش‌ از تمام مذاهب-وطن و ملّیت خاص داشته است،زیرا این دین در شیه جزیرهء عـربستان تـولّد یافته اسـت و پیامبر و خلفاء و پیرامون نخستینش همه عرب‌ بوده‌اند‌ و نیز کتاب مقدّس و اذان و نماز و دعاهایش همه به زبان عربی رقـم خورده‌اند. و بدین‌گونه،میان ویژگی‌های قومی و فرهنگی ایران باستان و خصائص مشترک‌ اقـوام عـرب و دیـن اسلام تضادّی شگفت وجود داشته که‌ یک‌ چند در زیر پوشش‌ حادثه‌ای تاریخی پنهان شده و پس از تقریبا دو قرن،دگـرباره ‌ ‌آشـکار گشته است. آن حادثهء تاریخی:تسلّط سپاهیان اسلام بر ایران است که علّت‌هایش را‌ در‌ وقـایع‌ پیـش از آن بـاید جست:

به گواهی تاریخ،در طول پنج قرنی که قبل از ظهور اسلام بر ایران گذشت‌ “زرتـشتی‌”دین رسمی کشور بود و موبدان و دلتمردان،چنان‌ در‌ دوران‌‌ شاهنشاهی ساسانی به هم پیـوسته‌ بودند‌ که‌ از اتّحاد آنـان،طـبقه‌ای واحد و نفوذناپذیر پدید آمده و امتیازات بسیار و اختیارات ویژه یافته بود.و افراد همین طبقهء ممتاز،بر سر منافع‌ بیشتر‌،دائما‌ با یکدیگر کشمکش داشتند و برای‌ دست یافتن بر‌ قدرت‌ و ثروت همگنان،سـراسر خاک آن روزی ایران را به خون‌ رنگ می‌کردند.

امّا توده‌های گوناگون مردم،نه تنها از‌ امتیازات‌ و اختیارات‌ آن طبقه‌ بهره‌ای نداشتند بلکه روزبه‌روز،عاصی‌تر و ناراضی‌تر می‌شدند.گواه‌ این‌ عصیان و ناخرسندی،قیام‌های مانوی و مزدکی بود کـه اوّلی بـیشتر از دوّمی جنبهء اخلاقی،و دوّمی فزون‌تر از اوّلی‌:جنبهء‌ اجتماعی‌ داشت،و پیام‌”اخوّت و مساوات‌”(یا به کلام فارسی:برادری و برابری)-که‌ به‌رغم‌ نصّ متون اسلامی‌ مبنی بر تسجیل برده‌داری و نابرابری زن و مرد-شـعار مـسلمانان ایرانگشا شد، از نای‌ کسی‌ چون‌‌”سلمان فارسی‌”برخاسته بود که دربارهء گرایش‌های پیشین‌ مانوی یا مزدکی‌اش،کم‌وبیش‌،سخن‌ها‌ رفته‌ است.

مردم ناراضی ایران،در آن پیام که لفظ بیگانه داشت،مـعنی آشـنا یافتند‌ و دل‌‌ به‌ گویندگان آن سپردند.در طول دو قرنی که پس از هجوم اعراب بر این‌ سرزمین‌‌ گذشت،ایرانیان شیفته،میراث مادّی و معنوی خود را-چندان که می‌توانستند- به تاراج‌ بیگانگان‌ دادند‌ و گمانشان این بـود کـه گـوهر یگانهء حقیقت را به چنگ‌ آوردهـ‌اند.از ایـن‌روی بـه‌ زبان‌ خود شعری نسرودند و کتابی ننوشتند،چنان‌ در این امتناع،اصرار ورزیدند که خطّ‌ پیشین‌ را‌ از دست دادند و شصت درصد از واژگان زبان خـود-(بـه‌ویژه:حـاملان مفاهیم ذهنی و عاطفی)-را‌ از‌ یاد بردند و کلمات عربی را جـانشین آنـ‌ها کردند و علاوه‌بر این،بهترین دستور‌ صرف‌ و نحو‌ را به همّت‌”سیبویه‌”،و شیواترین ترجمهء کلیله و دمنه را به اهتمام‌”ابن مقفّع‌” (هـردو:اهـل‌ فـارس‌)در‌ قلمرو زبان عربی فراهم آوردند.

همین معنی است که د داسـتانی،به نام‌ آخرین‌ لبخند-از آثار”صادق هدایت‌”- بر زبان یکی از اعضای خاندان معروف‌”برمکی‌”گذشته است:

…این‌ تـقصیر‌ خـودمان بـود که طرز مملکت‌داری را به عرب‌ها آموختیم،قاعده برای‌ زبانشان‌ درست‌ کـردیم،فـلسفه برای آئینشان تراشیدیم،برایشان شمشیر‌ زدیم‌،جوان‌های‌‌ خودمان را برای آنها به کشتن دادیم‌،فکر‌،روح،صنعت،سـاز،عـلوم‌و ادبـیّات خودمان را دو دستی تقدیم آن‌ها کردیم تا‌ شاید‌ بتوانیم روح وحشی و سرکش آن‌ها‌ را‌ رام م مـتمدّن‌ بـکنیم‌، ولیـ‌ افسوس!اصلانژاد آن‌ها و فکر آن‌ها زمین‌ تا‌ آسمان با ما فرق دارد و باید هم هـمین‌ طـور بـاشد.این قیافه‌های‌ درنده‌،رنگ‌های سوخته،دست‌های کوره بسته برای‌‌ سر گردنه گیری درست‌ شـده‌.افـکاری که میان شاش و پشگل‌ شتر‌ نشو و نما کرده،بهتر از ین نمی‌شود.تمام سـاختمان بـدن آنـ‌ها گواهی می‌دهد‌ که‌ برای دزدی و خیانت درست‌ شده‌.این‌ عرب‌هائی‌ که تا دیروز‌،پای‌ بـرهنه،دنـبال سوسمار می‌دویدند‌ و زیر‌ سیاه‌چادر زندگی می‌کردند،نباید هم بیش از ین از آن‌ها متوقّع بـود….و حـالا کـه‌ به‌ مقصود خودشان‌ رسیدند و فکر عرب مثل‌ دملی‌ که سر‌ باز‌ بکند‌ دنیای متمدّن را مـلوّث‌ کـرده،واضح است که‌ احتیاجی به ما ندارد….عرب چخ می‌خواهد؟یک مشت طلا و نـقره و یـک حـرمسرای‌ پر‌ از زن.این منتهای آرزو و آمال‌ آن‌هاست‌….[2] همچنان‌که‌ از‌ گفتهء‌ قهرمان قصّهء آخرین‌ لبخند‌ می‌توان فهمید،تنها در اواخر قـرت دوّم هـجری بـود که احساس‌”فریب خوردگی‌”،ایرانیان را آزار‌ داد‌ زیرا‌ به‌ تدریج دیدند که همان امـتیازات و اخـتیارات‌ طبقاتی‌،و همان‌ تبعیض‌ها‌ و ستم‌کاری‌های‌ دوران‌ ساسانی،و نیز همان محرومیّت‌های تودهء مردم،برجا مانده‌ و تنها تفاوتی کـه ایـن زمان با آن زمان یافته است،تکیه زدن خلفای عرب بر تخت پادشاهان ایـرانی اسـت‌.و چنین بود که پس از تجربهء موفّق‌”یعقوب لیـث‌ صـفّاری‌”در زمـینهء تشکیل حکومت،و آزمایش مظفّرانهء وزیرش:”محمّد وصـیف‌ سـگزی‌”در قلمرو سخن‌سرائی به فارسی،قیام‌های سیاسی و فرهنگی رو به‌‌ فزونی‌ نهاد و در اوائل قرن سوّم،بـا ظـهور سامانیان،به استقلال نسبی ایـران‌ انـجامید.

امّا،نـکته‌ای کـه در ایـن مبحث،بسیار مهّم-و به گمان مـن-قـوّهء محرّکهء حوادث‌ در تاریخ‌ بعد‌ از اسلام ایران است،آزار و یا عذاب وجدانی است کـه‌”ایـرانی‌ شیفته‌”را از”ایرانی فریب‌خورده‌”جدا می‌کند و در عـین حال،آنان را‌ به‌ هـم‌ مـی‌پیوندد.این،نکتهء ظریفی‌ است‌ کـه درک آن،انـدکی توّجه می‌طلبد:روح‌ ایرانی که در آغاز،اسلام را با آغوش گشاده پذیرفت و آنچه را کـه داشـت،نثار قدمش کرد‌،بعد‌ از دو قـرن،خـود‌ را‌ فـریب‌خورده یافت و از آنچه کـرده بـود، پشیمان شد.امّا بـدبختانه،انـدکی دیر شده بود زیرانژاد و خطّ و زبان و فرهنگ و دستاوردهای دیگرش چنان با ویژگی‌های عرب درآمـیخته بـود که‌ تصفیهء هیچ‌یک امکان‌ نداشت‌ و آئیـن آریـائی قدیمش چـنان بـه مـذهب سامی جدید جای سـپرده بود که بازگشتش از سوی این به سوی آن،محال می‌نمود.

و از آنجا که هیچ فریب‌خورده‌ای،خود را قـاطعا گـناهکار‌ نمی‌داند‌،روح‌ ایرانی‌ در میان دو قطب حـسّی مـتضاد-کـه یـکی بـه انکار،و دیگری بـه تـوجیه خطای‌ او می‌انجامد-جاودانه‌ سرگردان مانده و تاریخ چهارده قرن اخیر کشورش را جلوه‌گاه این دوگانگی‌ شگفت‌-و غالبا‌ خـونین-سـاخته و خـاطرهء دردناک‌ آن را-نسل‌به‌نسل-در”حافظهء قومی‌”خود نگهداشته اسـت.

نـخستین تـجلّی ایـن تـضاد ‌‌یـا‌ دوگانگی روح،همان شیفتگی و ایمان عاشقانه به‌ اسلام بوده که در طیّ قرون‌ بعدی‌،به‌ صورت مذهب شیعی درآمده است و از آن‌رو که بنیادی بیمارانه دارد،اغلب به تعصّب می‌گراید‌ و مـراسمی از قبیل‌ سینه‌زنی و روضه‌خوانی،و یا معتقداتی نظیر اجتناب از شادی کردن و شنیدن‌‌ نوای موسیقی را در‌ ایّام‌ سوگواری پدید می‌آورد و در اوج خویش به‌ تکفیرها و کشتن‌های فردی و جمعی می‌انجامد.و در قلمرو زبان و فرهنگ (به‌ویژه:نزد دانشوران و مـتفکّران اسـلام‌زدهء ما)،به صورت‌”استعراب‌”،یعنی: گرایش افراطکارانه به استعمال واژه‌های‌ تازی جلوه می‌کند.

امّا شگفت این است که در بطن این تمایل،احساسی از نوع مخالف نطفه‌ می‌بندد و کم‌کم رشد مـی‌یابد و در اوج قـدرت اوّلی،به شکل کینه و نفرتی‌ دیوانه‌وار نسبت‌ به‌ اسلام و عرب ظاهر می‌شود و دشنام فراوان به مبانی و اصول‌ مسلمانی نثار می‌کند و همهء سوگواری‌های مذهبی را پنـهانی جـشن می‌گیرد و در زمینهء زبان،به تـصفیهء واژهـ‌های تازی دست می‌زند و به گمان‌ خود‌:”پارسی سره‌” می‌سازد.این افراط و تفریط،ویژهء روح ایرانی است و در هیچ‌یک از ملل عرب‌ که-اسلام با هویّت و فرهنگشان مـغایرتی نـداشته و به بیماری‌”دوگانگی روحـ‌” گـرفتارشان نکرده است‌-دیده‌ نمی‌شود.

آری،تضادّی که در مواجههء”ایران‌”و”اسلام‌”،وجدان تاریخی و فرهنگی ما را به دونیم کرده و در ارکان اصلی ملیّت ما خلل افکنده،شبیه سکّه‌ای است که‌ بر یک‌ روی‌ آنـ‌:نـقش‌”شیر”تعصّب نسبت به‌ اسلام‌،و بر‌ روی دیگرش:”خطّ” نفرت از اعراب ضرب شده و دوگانگی آن،طبعا و قهرا در آثار ادبی قدیم و جدید ما نیز انعکاس یافته‌ است[3]و از‌ میان آثار متأخّران،نوشته‌های‌”هدایت‌”، نـمودار روی دوّمـ‌ این‌ سـکّه،یعنی:بیزاری از تازیان است.در بسیاری از داستان‌های این نویسنده،نفرتی آشکار را نسبت به ملّیت عرب‌ و یا‌ مذهب‌ اسـلام‌ می‌توان دید:تقریبا سراسر رسالهء البعثة الاسلامیّه الی البلاد‌ الافرنجیّه و سطوری از داسـتان‌های طـلب آمـرزش و شب‌های ورامین و آخرین لبخند نشانه‌هائی از این نفرت‌ آشکار است.من،رسالهء‌ بعثة‌ الاسلامیّخگ‌ که هر سطرش گـواهی ‌ ‌بـر این مدّعاست، به یک‌سو می‌نهم و از‌ داستان‌هائی‌ که نام بردم،چند سطری را به‌عنوان نـمونه‌ نـقل مـی‌کنم.اوصاف کاروانی که به‌سوی عتبات عالیات‌ پیش‌ می‌رود‌ و مردمی که‌ در شهرهای پر آفتاب عربستان زندگی مـی‌کنند در داستان‌”طلب‌ آمرزش‌‌”چنین‌‌ آمده است:

عرب پا برهنه‌ای را صورت سیاه و چشم‌های دریده و ریـش کوسه،زنجیر کلفت‌ آهـنین‌ در‌ دسـت‌ داشت و بر زخم ران قاطر می‌زد،گاهی برمی‌گشت و صورت زن‌ها را یکی‌یکی برانداز‌ می‌کرد‌….عرب‌های پاچه ورمالیده،صورت‌های احمق فینه به سر،قیافه‌های آب زیرکاه‌ عمّامه‌ای با‌ ریش‌ها‌ و ناخن‌های‌ حنا بسته و سرهای تراشیده،تـسبیح می‌گرداندند و با نعلین‌ و عبا و زیرشلواری قدم می‌زدند….زن‌های عرب‌ با‌ صورت‌های خال کوبیدهء چرک، چشم‌های واسوخته،حلقه از پرّهء بینی‌شان گذرانده بودند.یکی‌ از‌ آن‌ها‌ پستان سیاهش را تانصفه در دهن بچّهء کثیفی که در بـغلش بـود فرو کرده بود‌….جلوی‌ قهوه‌خانه‌ای،عربی نشسته بود،انگشت در بینی‌اش کرده بود و با دست دیگرش‌ چرک‌ لای‌ انگشت‌های پایش را درمی‌آورد و صورتش از مگس پوشیده شده بود و شپش از سرش بالا می‌رفت‌.[4]

“فـریدون‌‌”-قـهرمان‌ اوّل داستان‌”شب‌های ورامین‌”-خوابی می‌بیند که شرحش‌ چنین است: ….به نظرش‌ آمد‌ که در بندر مارسی در رقّاصخانهء کثیف و پستی بود.گروهی‌ از کشتیبانان،گردنه‌گیران و عرب‌های بد دک‌وپوز‌ الجزایر‌ کنار میزها نـشسته بـودند.شراب‌ می‌نوشیدند و صحبت می‌کردند….یک‌مرتبه در باز شد‌،فرنگیس‌ با یک نفر عرب‌ پا برهنه که‌ ریخت‌ راهزنان‌ را داشت دست به گردن وارد شدند‌،باهم‌ می‌خندیدند و به او اشاره می‌کردند….عربی که وارد شـده بـود کـاردی از زیر‌ عبایش‌ درآورد،یخهء یک نـفر را‌ گـرفت‌،جـلو کشید‌،سر‌ او‌ را برید.[5]

همهء این نمونه‌ها،مؤیّد‌ سخنی‌ از دکتر”پرویز ناتل خانلری‌”دربارهء-“صادق‌ هدایت‌”است.آن دوست بزرگ‌ فقید‌،روزی به مـن گـفت کـه بعد‌ از انتشار مقالهء دکتر‌”بروخیم‌‌”(استاد پیشین دانـشکدهء ادبـیّات)در‌ جریدهء‌ فرانسوی زبان‌ ژورنال دو تهران-که میهن‌پرستی افراطی و عرب ستیزی شدید”هدایت‌”را‌ درونمایهء‌ اصلی آثار او دانسته بود‌-نویسندهء‌ بـوف‌ کـور نـزد وی‌(یعنی‌ دکتر “خانلری‌”)اعتراف کرده‌ که‌:”این نامسلمان‌”،از هـمه بهتر به کنه افکارش پی‌ برده است!

همین میهن‌پرستی افراطی‌ و عرب‌ ستیزی شدید بوده است که اوّلا‌:”زمان‌‌ حـال‌”و”ایـران‌ کـنونی‌‌”-را‌ به دلیل تأثیرپذیرفتگی از‌ آئین و اندیشهء تازی-در چشم‌”هدایت‌”خوار ساخته و او را،بـرای گـریز از این خواری‌ و شرمساری‌،به‌ سوی‌”گذشته‌”سوق داده و”ایران‌ باستان‌‌”را‌(که‌ به‌گمان‌ وی:همهء نیکی‌هاو‌ بزرگی‌ها‌ را در برداشته)بـه آرمـانشهری بـرتر از”مدینهء فاضلهء افلاطون‌”بدل‌ کده است،و ثانیا:این نویسنده‌ را‌-پس‌ از مسافرت و اقـامت چـند سـاله در بلژیک‌ و فرانسه‌-مانند‌ مبشّران‌ یا‌ متفکّران‌ اصلی مشروطیّت،به این فکر انداخته است کـه اگـر تـازیان بر سرزمین ما تسلّط نمی‌یافتند،سیر فرهنگ و تمدّن ایران باستان،همان بود که اکـنون در مـغرب زمین‌ می‌بینیم و بنابراین، ایرانیان-برای رسیدن به کاروان ترقّی-چاره‌ای جز این نـدارند کـه یـکسره‌ “غربی‌”شوند،یعنی:از دوران«واپس ماندگی‌های اسلامی»به سرعت عبور کنند و خود را به عصر‌”مدنیّت‌ اورپائیـ‌”بـرسانند.بر اثر این توجّه دوگانه به‌”گذشته‌”و”آینده‌”-و نیز،بی‌اعتنائی به‌”حال‌”-بـوده اسـت کـه‌”هدایت‌”در قصّه‌های تاریخی‌اش،از”ایران باستان‌”جانانه دفاع کرده،و در داستان‌های‌‌ واقع‌گرایانه‌اش‌(که از عصر حاضر و ایران مـعاصر مـایه گرفته‌اند)دلائل و شواهدی به سود دیار و روزگار کهن،یا به زیان زمین و زمـان کـنونی عـرضه‌ داشته‌،و در‌”نوول‌”های علمی-تخیّلی‌اش،از‌ آینده‌ و سرزمینی مجهّز به جدیدترین‌ اختراعات فنّی و صنعتی سخن گـفته اسـت.[6]

امـّا”هدایت‌”به قصد این‌که خطّفاصلی میان ایران پیش از اسلام و ایران‌ پس از‌ اسلام‌ تـرسیم کـند،بی‌اعتنا به‌ زمان‌ و مکانی که‌”تاریخ‌”برای شکست‌ ایرانیان از مسلمانان ذکر کرده،نهر”سورن‌”را برگزیده و دو بـخش مـتفاوت‌ “زرتشتی‌”و”اسلامی‌”تاریخ کشور ما را بر دوسوی آن نشانیده است.

آری،”سورن‌‌”همان‌ نـهری اسـت که‌”هدایت‌”در نمایشنامهء پروین دختر ساسان، نـبردی سـرنوشت‌ساز را بـه سود تازیان و به زیان ایرانیان،بر یـکی از دوکـرانهء آن‌ در نزدیک شهر قدیم‌”ری‌”باز آفریده‌ است‌،و نیز،همان‌ نهری است کـه راوی و دخـتر اثیری داستان بوف کور در زمـان کـودکی،باز هـم بـر سـاحل آن‌،”سرمامک‌ بازی‌”کرده‌اند و همین دخـتر اسـت که به‌محض قدم نهادن بر‌ کرانهء‌ این‌ سوی‌ نهر”سورن‌”(یعنی:در ایـران بـعد از اسلام)به‌”لکّاته‌”بدل شده اسـت.[7]امّا شگفت این ‌‌اسـت‌ کـه آن میهن‌پرستی و عرب ستیزی افراطی کـه‌”هـدایت‌”را به‌ پشت کردن بر‌”زمان‌ حال‌‌”و”ایران کنونی‌”،و روی نهادن به‌”روزگار گذشته‌”و “ایـران بـاستان‌”برانگیخته و به آموختن زبان پهـلوی نـزد‌”بـهرام انگلساریا”(یکی از پاسـیان دانـشمند هند)و گردانیدن چند نـوشته از آن زبـان‌ به پارسی امروزین‌ واداشته[8]،هرگز‌ او را به ایران اساطیری و پهلوانی شاهنامه رهنمون نشده و یا بـه سـوی‌”پارسی سره نویسی‌”سوق نداده اسـت.

بـه راستی:ایـن نـکته،تـأمل‌انگیز است که‌”هدایت‌”در هـیچ‌یک از داستان‌های‌ تاریخی‌ خود،قهرمانان دنیای حماسی‌”فردوسی‌”را باز نیافریده و از ایران‌ پهناور و رزمجوی او هرگز یاد نـکرده،و نـیز،در آثاری که از زبان‌های پهلوی و فرانسه بـه فـارسی بـرگردانده و یـا در داسـتان‌های گوناگونی‌ که‌ خـود نـوشته،هرگز به فکر بیرون راندن کلمات تازی از نوشته‌های خویش نیفتاده و یا به عبارت‌ کوتاه‌تر:”پارسی سـره‌”را بـه کـار نبرده است.شیوهء بیان‌”هدایت‌”،نه تـنها هـنگام‌ ثـبت‌ گـفتگوهائی کـه در مـیان اشخاص داستان‌های او می‌گذرد،بلکه هنگام‌ توصیف مناظر و تحلیل اوضاع و یا شرح ماجراها،بسیار ساده و به زبان محاورهء روزانه نزدیک بوده و طرز جمله‌بندی و عبارت‌پردازی او‌،به‌ رغم لغزش‌های دسـتوری،از هرگونه تکلّف(به‌ویژه:صنعت‌”سره‌نویسی‌”)کاملا درو مانده است‌ و این روش،نشان می‌دهد که‌”هدایت‌”،برخلاف کسانی مانند”آخوندزاد”و “کسروی‌”،هیچ‌گونه پیوندی میان‌”میهن‌پرستی‌”و”پاک‌سازی‌ زبان‌‌”ندیده‌ است، و حتّی اعتقاد فراوانش بـه‌ دانـشمندی‌ چون‌‌”ذبیح بهروز”[9]-که نمایشنامهء در راه مهر را به‌”پارسی ناب‌”نوشته بود-موجب تغییری در اسلوب نگارش او نشده است‌،و این‌ امتناع‌ دوگانهء”هدایت‌”از روی آوردن به شاهنامه و دل‌ سپردن‌ به‌”پارسی سره‌”، بدین مـعنی اسـت که ایران دلخواه او:کشور جهانگشایان و رزم‌آوران بی‌باک،و یا سرزمین آریائیان پاک‌نژاد و پاک‌زبان‌ نبوده‌ بلکه‌ ایران‌آباد و اندیشه‌وری‌ بوده که رفاه را نا حذّ تجمّل مـی‌پسندیده‌ و گـوشهء چشمی نیز به‌سوی‌”یونان‌ اپیـکوری‌”[10]داشـته است.

براساس این تعبیر،اگر تمثیل‌”نهر سورن‌”را که‌‌”هدایت‌‌”برای‌ جدا ساختن‌ ایران قدیم از ایران اسلامی آفریده است بپذیریم،می‌توانیم‌ پنداشت‌ که قـوّهء تـخیّل‌ این نویسنده،از فراز هـمان نـهر،پلی دراز به‌سوی فرهنگ و تمدّن مغرب زمین‌‌ زده‌ و«آرمانشهر‌ ایران باستان»را به«مدینهء فاضلهء اروپای جدید»متّصل ساخته‌ و از بالای‌ همین‌ پل‌،نظری به دورنمای‌”ایران اسلامی‌”افکنده و در میان همهء اندیشه‌وران و سخن‌سرایان:”حکیم عمر خـیاّم‌ نـیشابوری‌‌”را‌ از دور،دیده و شناخته است:«….خیاّم،نمایندهء ذوق خفه شده،روح شکنجه‌دیده و ترجمان‌ ناله‌ها‌ و شورش‌ یک ایران بزرگ،باشکوه وآباد قدیم است که در زیر فشار فکر زمخت‌ سامی‌ و استیلای‌ عرب،کم‌کم مسموم و ویران مـی‌شده….»[11]و امـّا علّت عـلاقهء”هدایت‌”به‌”خیّام‌”،درتوجیه انتساب‌‌”نوروزنامه‌‌”به این شاعر حکیم‌ تجلّی کرده است: …خیلی طبیعی است کـه روح سرکش‌ و بیزار‌ خیّام‌،آمیخته با زیبائی‌ها و ظرافت‌ها که از اعتقادات خشن زمـان خـودش سـرخورده،و در خرافات عامیانه:یک‌ سرچشمهء‌ تفریح و تنوّع برای‌ خودش پیدا بکند.سرتاسر کتاب:میل ایرانی ساسانی،ذوق‌ هـنری‌ ‌ ‌عـالی‌،ظرافت پرستی و حسّ تجمّل مانوی را به‌یاد می‌آورد.نگارنده،پرستش زیبائی را پیشهء خودش نـموده‌…هـمین‌‌ زیـبائی‌ که در لغات و در آهنگ جملات او به خوبی پیداست.خیّام شاعر‌،عالم‌ و فیلسوف، خودش را یک بار دیـگر در این کتاب معرّفی می‌کند….[12] و می‌بینم که آنچه‌”هدایت‌‌”در‌”خیّام‌”و”نوروزنامه‌”اش یافته،همان تـوجّه به‌ شیوهء بهزیستی و شـادخواری ایـرانیان قدیم‌ است‌ که در داستان ویس و رامین(اثر “فخر‌ الدّین‌ اسعد‌ گرگانی‌”)نیز دیده و به همین سبب،تصحیح‌ و انتشار‌ مجدّد آن منظومه را به دوستش:”مجتبی مینوی‌”توصیه کرده است.نکتهء مهّم‌ و ظریفی‌‌ کـه در این دلبستگی‌”هدایت‌‌”به‌‌”خیّام‌”نهفته‌ است‌:کینهء‌ نویسندهء بوف کور نسبت‌ به تازیان‌ از‌ یک‌سو،و دریغ او بر زوال فرّ و شکوه ایران کهن از سوی دیگر‌ است‌ که هردو را در«مویه‌های غریبانهء‌»[13]حکیم نیشابوری نـیز‌-بـه‌ شرح زیر- باز جسته است‌: ….چیزی‌که‌ غریب است،فقط یک میل و رغبت یا سمپاتی و تأسّف گذشتهء ایران در خیّام‌، باقی‌ است….همان ایرانی که فاخته‌،بالای‌ گنبد‌ ویرانش کوکو می‌گوید‌ و بـهرام‌ و کـاووس‌ و نیشابور و طوسش با‌ خاک‌ یکسان شده…ممکن است از خواندن شاهنامهء فردوسی،این‌ تأثر در او پیدا شده‌ و در‌ ترانه‌های خودش،پیوسته،فرّ و شکوه و بزرگی‌ پایمال‌ شدهء آنان‌ را‌ گوشزد‌ می‌نماید….از قهقهه‌های عصبانی‌ او،کـنایات و اشـاراتی که به ایران گذشته‌ می‌نماید،پیداست که از ته قلب،از راهزنان‌ عرب‌ و افکار پست آن‌ها متنفّر است و سمپاتی‌ او‌ به‌ طرف‌ ایرانی‌ می‌رود که در‌ دهن‌ این اژداهای هفتادسر فرو شده بـوده و بـا تـشنّج،دست‌وپا می‌زده.نباید تند بـرویم،آیـا مـقصود خیّام‌ از‌ یادآوری‌ شکوه گذشتهء ساسانی،مقایسهء بی‌ثباتی‌ و کوچکی تمدّن‌ها‌ و زندگی‌ انسان‌ نبوده‌ است؟[14] و من‌،به یاری سطوری که از”هدایت‌”نقل کرده‌ام،ایـن نـتیجه را مـی‌گیرم که‌ نویسندهء نامدار ما هیچ‌یک از شاعران و اندیشه‌وران ایـرانی بـعد از اسلام‌ -حتّی:”فردوسی طوسی‌‌”و”فخر الدّین اسعد گرگانی‌”-را همدرد خود ندانسته و فقط”خیّام‌”را به سبب حسرت بردنش بر شـکوه شـادمانهء ایـران قدیم،و دلبستگی‌اش به زندگی تجمّل‌آمیز و ایرانیان آن روزگار،محرم خود شـمرده‌ و آرزوی‌ پنهان شاعرانه یا تمایل دوردست حکیمانهء او را برای باز آفریدن همان‌ شکوه و شادخواری در”ایران موهوم‌”ستوده،و سلیقهء خـود را نـیز دربـارهء این‌ “بازآفرینی‌”،با توصیف مجلسی از‌”ایران‌ گذشته‌”،آشکار ساخته است: …بـه قـدری حرکات،لباس و وضع آن‌ها باهم جور می‌آمد،به‌قدری این مجلس با جلال و شکوه بود که بـه نـظر‌ مـی‌آمد‌ یک تکّه از زندگی اشرافی‌ پایمال‌ شدهء دورهء ساسانیان،دوباره‌ جان گرفته و زنـده شـده بـود…15و امّا در همدلی‌”هدایت‌”و”خیّام‌”،اشتراک نظر نویسندهء بوف کور با سرایندهء رباعیّات دربارهء‌ زبـان‌ فـارسی نـیز دخالت تام‌ داشته‌ است،و این نکته را در توصیف “هدایت‌”از سروده‌های‌”خیّام‌”می توان یافت: ….تـرانه‌های خـیّام،به‌قدری ساده،طبیعی،و به زبان دلچسب ادبی و معمولی گفته شده که‌ هرکسی کـه شـیفتهء آهـنگ‌ و تشبیهات‌ قشنگ آن می‌نماید و از بهترین نمونه‌های شعری فارسی به‌ شمار می‌آید….16 و این سخن‌”هدایت‌”بـدان مـعنی است که‌”خیّام‌”هم،مانند او،به سراغ‌”سره‌ نویسی‌”نرفته و زبان فارسی‌ را‌-آنـ‌چنان‌که بـوده‌ و هـست-پذیرفته است.

به‌گمان من:این ثبات رأی‌”هدایت‌”در نگهداری زبان فارسی به صورت‌ میراثی کـه‌ از گـذشتگان به اقوام ایرانی رسیده،علیرغم شور میهن پرستانهء او‌،از‌ ژرف‌نگری‌ و واقع‌بینی‌اش حکایت داشـته اسـت،زیـرا”هدایت‌”دریافته بود که‌ رکن مهمّ ملّیت و زار دوام هویّت ما،زبان ‌‌فارسی‌ بوده و فرهنگ ایرانی،تـنها بـر مـحور این زبان استوار گشته است،وگرنه قلمرو‌ سیاسی‌ و جغرافیائی‌ ایران‌ در طول قـرن‌های دراز،هـمچون‌”آکوردئون‌”باز و بسته شده و در سرحدّاتش‌ دگرگونی بسیار یافته‌ است.

دلبستگی ذاتی و اکتسابی‌”هدایت‌”به فرهنگ ایـرانی،او را بـر این نکته‌ واقف‌ کرده بود که‌ زبان‌ فارسی،نه‌تنها ثروت مشترک اقـوامی اسـت که در داخل‌ محدودهء جغرافیائی ایران کنونی بـه سـر مـی‌برند،بلکه میراث یگانه‌ای است که از پیشینیان،بـه هـمهء فارسی زبانان امروزی در افغانستان و تاجیکستان‌ و شبه‌قارّه‌ هند رسیده است و طبعا دخالت‌های خودسرانه یـا یـکجانبه‌ای که هرکدام از ما در این مـیراث روا داریـم،موجب بـروز اخـتلاف،و در نـتیجه:بیگانگی اعضای این‌ خاندان از یکدیگر خـواهد شـد‌ و نه‌تنها‌ رشتهء همدلی و همزبانی میان ما(فارسی‌ زبانان داخل ایران)را از هم خـواهد گـسست،بلکه پیوند فرهنگی ما را با خـویشاوندان ایران نیز از میان خـواهد بـرد.همین علاقه به‌‌”زبان‌ فـارسی‌”بـود که‌ “هدایت‌”را به مخالفت با واژه‌سازی‌”فرهنگستان ایران‌”برانگیخت و نوشته‌ای‌ طنزآلود را(که در مـجموعهء ولنـگاری چاپ شده است)از قلمش جـاری سـاخت.

مـی‌توان گفت که‌‌”صـادق‌ هـدایت‌”پس از آفریدن تمثیل‌”نهر سـورن‌”(بـا دو کرانهء تاریخی قبل و بعد از اسلامش)،به این نکته نیز پی برده که آب آن‌ نهر،جـز”زبـان فارسی‌”نامی‌ نمی‌تواند‌ داشت‌ زیرا عـلاوه بـراین‌که دو ساحل‌ قـدیم‌‌ و جـدید‌”سـورن‌”را از پهنا به هم مـی‌پیوندد،تداوم جریان آن را نیز از درازا تضمین می‌کند،و یا به‌عبارت دیگر:”زبان فارسی‌‌”،گذشته‌ از‌ این‌که ایران پیش از اسـلام را بـا ایران‌ پس‌ از اسلام پیوند می‌دهد،فـرهنگ و مـلّیت ایـرانی را نـیز از گـذشته به آینده مـی‌رساند و مـا که در نقطه‌ای به‌ نام‌‌”حال‌‌”،بر کرانهء این نهر ایستاده‌ایم،وظیفه داریم که به قول‌‌”سـهراب سـپهری‌”:آب را گـِل نکنیم!

اکنون،پرسش من این است کـه آیـا اصـلا”صـادق هـدایت‌”را بـه‌ سبب‌‌ خیال‌پختن‌ دربارهء ایران مرفّه و شادخوار آینده(با مشرب اپیکوری و خیّامی)،و یا دوری‌جستن‌ از‌ سره‌نویسی در زبان فارسی،”میهن‌پرست افراطی‌”و”بیگانه‌ستیز متعصّب‌”می‌توان دانست؟

لوس‌آنجلس-پنجشنبه 20 آبان‌ماه 1372 11 نوامبر‌ 1993‌

[1]. واژهـء”منحط”،معادل کلمهء decadent (به فرانسه و انگلیسی)است و نخستین‌بار از یک‌‌ شعر‌”پل‌ ورلن‌” paul verlaine -شاعر نامدار فرانسوی-اقتباس شده و برای نشان دادن«فرسودگی- یا-فروریختگی‌ روان‌»در‌ ادبیّات به کار رفته و بر شاعران و نویسندگانی اطـلاق شـده است که‌ فی المثل در‌ تاریخ‌ ادب معاصر ایتالیا:”شامگاهی‌”لقب یافته‌اند.امّا در سالیان اخیر،هواداران‌ “رئالیسم سوسیالیستی‌‌”در‌ ایران‌(که جز طرفداران ادبی‌”استالین‌”و”اژدانف‌”نیستند)این واژه را دربارهء هر مؤلّف و یـا‌ هـر‌ اثری که با معیارهای اعتقادی آنان سازگار نباشد،به کار می‌برند(نگاه‌ کنید‌ به‌ نقدها‌ و یا مصاحبه‌هائی که آقایان‌”ا.ح.آریان‌پور”،”م.ا.به‌آذین‌”،”دکتر مـیترا”(سـیروس‌ پرهام)و”نجف دریابندری‌”به چـاپ رسـانیده‌اند‌).

[2]. نگاه‌ کنید به:سایه روشن(مجموعهء داستان)،”صادق هدایت‌”،انتشارات امیر کبیر،چاپ‌ پنجم‌، تهران‌،1342،صفحات 144 و 146.

[3]. برای تفصیل بیشتر،نگاه کنید به:«تضادّ کـفر و دیـن در شعر‌ حافظ‌»(کتاب‌ نـیما،شـمارهء دوّم،نشریّهء کانون نیما،لوس‌انجلس،زمستان 1367،از صفحهء 18‌ تا‌ صفحهء 25)و یا:«مشرق در غربت و غربت در مغرب»،(ایران‌نامه،شمارهء دوّم،سال دهم،واشنگتن،بهار‌ 1371‌،از صفحهء 251 تا 264)،هردو به قلم‌”نادر نادرپور”.

[4]. نگاه کنید‌ به‌:سـه قـطره خون(مجموعهء داستان)،”صادق هدایت‌‌”،کتاب‌های‌ پرستو‌،چاپ‌ هشتم،تهران،1344،صفحات 110 و 111‌.

[5]. نگاه‌ کنید به:سایه‌روشن(مجموعهء داستان)،”صادق هدایت‌”،انتشارات امیر کبیر،چاپ پنجم‌ تهران‌،1342‌،صفحهء 136.

[6]. از میان داستان‌های‌ تاریخی‌:”آخـرین لبـخند‌،از‌ میان‌ داسـتان‌های واقع‌گرایانه:محلّل‌”،و از میان داستان‌های‌ علمی‌-تخیّلی:«س.گ.ل.ل.»،نمونه‌هائی از آثار متعدّد”هدایت‌”در هرسه زمینهء یاد شده به‌ شمار‌ مـی‌آیند.

[7]. نگاه کنید به:«رؤیائی از‌ گذشته یا زن رؤیائی‌ در‌ آثار هدایت»،”فرزانهء مـیلانی‌”(ایـران‌نامه‌، شـمارهء‌ اوّل،سال پنجم،واشنگتن،پائیز 1365)،از صفحهء 11 تا صفحهء 97.

[8]. گزارش‌ گمان‌شکن‌،گجسته ابالیش،زند و هومن‌یسن(و کارنامهء‌ اردشیر‌ پاپکان‌)و یـادگار ‌ ‌زریـران از‌ آن‌ جمله‌اند.

[9]. یکی از نشانه‌های‌ علاقهء‌”صادق هدایت‌”به‌”ذبیح بهروز”،اهداء کتاب سـایهء انـیرن اسـت که‌ شامل سه داستان‌ کوتاه‌ از آثار”بزرگ علوی‌”و”شین‌پرتو”و خود‌ اوست‌.

[10]. epicure‌ فیلسوف‌ نامدار‌ یونانی(270 تـا 341‌ قبل از میلاد مسیح)که حسّیات را معیار آدمی برای شناخت جهان می‌داندو لذّت‌ها را‌-بـه‌شرط‌ فرمانبرداری از ارادهء انسانی-سـرچشمهء خـوشبختی‌ می‌شمارد‌،و تأثیر‌ تفکّر‌ او‌ را در اندیشهء‌”خیّام‌‌”می‌توان دید.

[11]. نگاه کنید به:ترانه‌های خیّام(با انتخاب و مقدّمهء”صادق هدایت‌”)،انتشارات‌ امیر‌ کبیر‌،چاپ‌ چهارم،تهران،1342،صفحهء 63.

[12]. نگاه کنید به:ترانه‌های خیّام(با انتخاب و مقدّمهء”صادق هدایت‌”)،انتشارات‌ امیر‌ کبیر‌،چاپ‌ چهارم،تهران،1342،صفحهء 63.

[13]. منظور‌ از‌”مویه‌های‌ غریبانه‌‌”،اشعاری‌ است‌ ه حال‌وهوای ایـن دو بیت‌”حافظ”را داشته‌ باشند:

نماز شام غریبان،چون گریه آغازم‌ به مویه‌های غریبانه،قصّه پردازم‌ به یاد یار و دیار آنچنان بگریم زار که‌ از جهان،ره و رسم سفر براندازم

[14]. نگاه کنید به:ترانه‌های خـیّام(بـا انتخاب و مقدّمهء”صادق هدایت‌”،انتشارات امیر کبیر،چاپ‌ پنجم،تهران،1342،صفحهء 54.