چهل متل از کودکی
چهل مَتل از كودكي، نام كتاب تازه اي است از فرشتة كوثر (تصويرگر: سالومة سياح. تهران، روشنگران؛ مطالعات زنان، 1389). از اين نويسنده قبلاً دو كتاب ديگر به نامهاي بيداد سكوت و ما بچّههاي كوچه به چاپ رسيده است كه شرح خاطرات دوران كودكي و جواني نويسنده است. نويسنده اي كه ميتواند با حافظة پرتوان، قلم شيرين و طنز دلنشين خود موضوعاتش را بر حسب گيرايي و تأثيري كه بر ذهن نويسنده داشته است، همچون دوربين عكّاسي به چپ و راست و به زواياي گوناگون بگرداند، آنها را چنان كه خود ميخواهد و ميپسندد بزرگ و برجسته كند، يا با گذاشتن فيلتري مات و كمرنگ.
چهل متل از كودكي همة موارد گفته شده در بالا را در بر ميگيرد. اين كتاب هم شرح خاطرات كودكي اوست كه با نهايت زيبايي و تردستي، نكتههايي را در رابطة خود با ساير افراد خانواده از گوشههاي مختلف عكس برداري و هر جا لازم باشد بزرگ ميكند و نتيجه را به صورت مَتلي به ما نشان ميدهد.
مايلم در نقد اين كتاب به چند نكته اشاره كنم. ابتدا شايد بي جا نباشد دربارة “متل“ كه جزئي از عنوان كتاب است، توضيح مختصري داده شود: در لغت نامة دهخدا متل چنين معنا شده است: «1. قصههاي كوچك خوشايند و حكايتهاي خرافي؛ 2. داستانهاي غير واقعي كه بيشتر قهرمانهاي آن جانوران، ديوان و پريان هستند و براي سرگرميو خوشايند كودكان گفته و يا نوشته شود.» در فرهنگ فارسي محمّد معين زير مدخل «مَتل» چنين آمده است: «متل ( قياس كنيد با متلك) ( اسم عاميانه). 1. افسانه، داستان كوتاه؛ 2. حرف مفت، مزخرف؛ 3- مثل ساير. در فرهنگ بزرگ سخن زير متل آمده است: «مَتل 1. قصّة موزون عاميانه كه معمولاً براي كودكان گفته ميشود؛ 2. ( مجاز) حرف و سخن متفرّقه و بيربط.»
بر پاية اين تعاريف، عنوان اين مجموعه را ميتوان با تعريف اوّل فرهنگ بزرگ سخن نزديك تر دانست كه متل را قصّة موزون عاميانه ميداند كه معمولاً براي كودكان گفته ميشود. مطمئنّاً اين قصّهها اگر براي كودكان هم گفته شده باشد، بزرگترها بيشتر ازآن لذّت ميبرند. خود نويسنده هم در ابتداي كتاب ميگويد: «اين كتابو به بزرگترا تقديم ميكنم تا بدونن كوچيكترا چي فكر ميكنن.»
نكتة ديگري كه دربارة اين كتاب سزاوار ياد آوري است، اين است كه خانم كوثر در اين كتاب، بر خلاف دو كتاب ديگر خود، زبان گفت و گو، يعني زبان سادة غير ادبي، را براي بيان حكايتها اختيار كرده است. نويسنده در ابتداي كتاب دربارة نحوة نگارش هم چنين توضيح داده است: «براي وفاداري به گذشته در نگارش اين متن رسم الخط سالهاي 133٠ تا 1335 به كار رفته است.» براي نمونه: «… اول كه با تاكسي رسيده بوديم هتل يه هوجلومون سبز شده بود . عين يه درخت كه يه هو سبز بشه جلو آدم. با يه اطاقچة ميله ميله دار از بالا اومده بود پايين.» (ص 63).
متلها گاه فقط از يك بند تشكيل ميشود و گاه 2 تا 3 صفحه را در بر ميگيرد. اما بلندي و كوتاهي متلها تغييري در صراحت، پاك دلي و صداقت، طنز و زيبايي نثر به وجود نميآورد. همة متلها اين خصوصيّات را در بر دارند. فقط گاهي اتّفاق ميافتد كه بعضي از آنها از شدّت زيبايي، كوتاهي، بيان صادقانة احساسات و افكار دروني، به شعر ناب نزديك تر ميشوند تا متل. متل «شقايق» نمونه اي است از اين دست:
وقتي يه شقايق قرمز بالا پشت بوم خشتي اكرم اينا ديدم، به اكرم گفتم «خوش به حالت كه مامان بابات كلفت نوكرن». اونم رفت به مامانش گفت. مامانش هم رفت به مامان من گفت. مامان منم اومد منو دعوا كرد، گفت: «دختراي خوب هيچوقت اينجوري حرف نميزنن» منم رفتم تو زيرزمين گريه كردم و گفتم همش تقصير خداست كه مامان باباي منو كلفت نوكر نكرده، چون اگه كرده بود اونام مثل زهرا و كربلايي بالا پشت بونشون شقايق در ميومد.
نمونه اي ديگر از متل «اشكال بابام»:
باباي من خوش قلب ترين آدم روي زمين بود. البتّه بعد از مامانم. نه. عين مامانم. امّا اشكالش اين بود كه هميشه از من ميپرسيد: «فرشته تو توي دنيا كيُو از همه بيشتر دوست داري؟
طنز شيرين فرشتة كوثر در اين متلها، همچون طنز دو كتاب ديگرش، خود را چنان كه بايد مينماياند و از ظرافت فكري، نازك انديشي وخوش ذوقي نويسنده حكايت ميكند. طنز او در اين كتاب به صورت جملة يك سطري نيست، بلكه آن را در بافت و رابطة داستانها واشخاص مختلف با يكديگر ميتوان يافت. براي اينكه مثالي داده باشم، نويسنده در داستان «والس تكي» براي ما حكايت ميكند كه در بچّگي به كلاس رقص باله ميرفته است و يك شب مادر بزرگش (مادر پدرش) شوهرش را در خواب ميبيند كه ناراحت است . علّت را ازو ميپرسد . معلوم ميشود پدر بزرگ از اينكه نوه اش به كلاس رقص ميرود ناراحت است. پدر نويسنده هم بعد از شنيدن اين داستان، دخترش را از كلاس رقص بيرون ميآورد.
نويسنده، در داستان ديگري با عنوان «هر ميزي نجّاري داره» از كلاس قرآن و شرعيّات صحبت ميكند و اينكه معلّم شرعيّات براي اثبات وجود خدا، او را به نجّاري تشبيه ميكند كه ميزي ساخته است. در پايان، نويسنده ميگويد:
وقتي ميرفتم خونه، گفتم اگه خانوم جان بفهمه خانوم زمانيان خدا رو با نجّارا مقايسه كرده، دوباره بابا بزرگم رو خواب ميبينه و يه كاري ميكنه بابام منو از اين مدرسه هم در بياره. اين بود كه هيچي به هيشكي نگفتم. حتّي به مامانم.
نكتة ديگرشايان ذكر دربارة اين كتاب، برخورد فرشتة كوثر با «نگاه»، كاركرد آن، يا به عبارت ديگر، سخن گفتن با نگاه است. اين حسّاسيّت و توجّه شديد نويسنده به نگاه، بازتاب احساسي او به ناشنوا بودن مادرش است كه تأثيري ژرف و شديد بر همة زواياي فكري و احساسي نويسنده بر جا گذاشته است. تأثير ناشنوايي مادربر دختردر دو كتاب پيشين نويسنده هم به خوبي آشكار است. اينك نمونههايي از اين كتاب كه نويسنده و مادرش با نگاه با هم گفتگو ميكنند:
«…. مامانم يه نگاهي بهم كرد كه يعني (ميدونم تو از دست كدوم يكي از عروساي عمّه جان دلخوري)، منم با يه نگاه ديگه بهش فهموندم كه (من اون يكي پسر عمه جانو دوست ندارم. زنشم دوست ندارم. واسه همين هم تو نبايد واسه عمه حميده ژاكت ببافي.» (ص 87 )
نمونه اي ديگر:
« . . . بابام هم يكي از اون نگاههايِ (مگه من خواهر ديگه هم دارم) انداخت به مامانم. مامانم هم يه نگاهِ (بابا منظورم اين بود كه آخه واسه چي) به بابام كرد.» (ص 92)
اين توجّه به نگاه و استفاده از نگاه به عنوان وسيله اي براي تفاهم و درك مطلب به جاي كلام، شعر زيبا و بلند رعدي آذرخشي را به ياد ميآورد كه براي برادر ناشنواي خود سروده و يكي از شاهكارهاي شعر معاصر زبان فارسي بشمار ميآيد: من ندانم به نگاه تو چه رازيست نهان/كه من آن راز توان ديدن و گفتن نتوان.
لازم است از نقّاشيهاي زيباي سالومة سياح كه داستانهاي كتاب را با قدرت، طنز و ظرافت، همراهي كرده، به آنها جلوه اي دو چندان بخشيده و داستانها را براي خواننده ملموس تر و دلربا تر ساخته است، يادي كنيم. اي كاش سالومة سيّاح كه خود در كار متحرّك سازي (انيميشن) است، از داستانهايي متحرّك از اين كتاب بسازد و به آنها زندگي دوباره بخشد.