The Pro-Afāqī Policy of Aḥmad Shāh Walī Bahmanī: Its Impact and Consequences

سیاست* احمدشاه‌ولی بهمنی (ح. 1422-1436م) در خصوص حمایت از آفاقی‌ها و پيشبرد ناسنجیدۀ اين سياست به دست جانشین او، علاءالدین احمد دوم (ح. 1436-1458م)، پيش‌درآمد رویدادهای مهمی بود که در نیمۀ دوم قرن پانزدهم و نیمۀ اول قرن شانزدهم در دکن به وقوع پیوست.[1] تحولات نیمۀ دوم حکومت سلسلۀ بهمنی (1422-1538م) موضوع اصلى این مقاله است كه از منظر بحث دربارۀ اهمیت سیاست آفاقى‌پسند احمدشاه و علاءالدين دوم به تأثیر اين سياست بر جامعۀ عهد بهمنی و ادارۀ این جامعه و نیز تأثیر آن بر ساختار طبقۀ اشراف و ارتش مى‌پردازد. علاوه بر این، به نقش این سیاست در تقويت مذهب شیعه و ایجاد نهادهای تصوف در دکن و ظهور هنر و معماری اسلامی در این منطقه نیز توجه می‌شود. در ادامۀ بحث، به ساختار جامعۀ بهمنی در گلبرگه، پایتخت بهمنی‌ها در نیمۀ اول سلطنت ايشان، اشاره می‌شود تا درک روشن‌ترى از تحولی اساسی حاصل شود که در بیدر​، پایتخت بعدی بهمنی‌ها، رخ داد.

در نیمۀ اول حکومت بهمنی، جمعیت تحت قلمرو ايشان شامل اقشار گوناگونی از مسلمانان بود که از جملۀ این گروه‌ها می‌توان به خاندان سلطنتی، نجیب‌زادگان، جنگجویان، بازرگانان، صنعتگران، شاعران، دانشمندان، علما و صوفیان اشاره کرد که غالباً از منطقۀ شمالِ هند به دکن مهاجرت کرده بودند.[2] عامۀ مردم این جامعۀ بهمنی متشکل بود از هندی‌هايى با منشأ ترک، فارس، افغان یا با تباری از آسیای مرکزی و نیز مهاجران عرب‌تباری که عمدتاً تاجر بودند و از مدت‌ها پیش در کرانۀ غربی دکن و در مناطقی چون تهانه، هناور، بهتکل و منگلور ساکن شده بودند. مهاجران ايرانى و هندی-ايرانى در دولت‌آباد اقامت گزیده بودند. علاوه بر مسلمانان مقیم دکن، هندوهایی که متشکل از اعضای فرقه‌های لینگایات، مهابهاباناس و جین بودند هم در دکن اقامت داشتند و عمدۀ جمعیت این منطقه را تشکیل می‌دادند.[3] ساختار جمعیت اقوام مختلف جامعه در نیمۀ اول حکومت بهمنی تا زمان تاج‌الدین فیروزشاه (ح. 1397-1422م) بی‌تغییر باقی ماند.

نهادهای سیاسی و حکومتی در نیمۀ اول حکومت بهمنی عمدتاً بر اساس نهادهای سلطنت دهلی بنا می‌شدند. در سلسله‌مراتب حکومتی، وكيل مطلق (نخست‌وزير) در کنار پادشاه قرار می‌گرفت. مقام‌های اجرایی دیگر را افراد متفاوتی چون وزیر، دبیر، بخشی (مأمور پرداخت)، باربک (منشی اختصاصی پادشاه)، حاجب خاص (حافظ مخصوص) و سرپرده‌دار (رئیس تشریفات) در اختیار داشتند و این ساختار عمدتاً از سلطنت دهلی الگو می‌گرفت.[4] علاوه بر این، حاکمان بهمنی به منظور کسب مشروعیت برای حکومت خود به خلفای عباسی بعد از دورۀ مغول روی آوردند. از بین نمونه‌های مهم این روی‌آوری می‌توان به سفر زیارتی مادر محمدشاه اول به مکه اشاره کرد.[5] به گفتۀ شروانی، ”او با معتضد بالله، خلیفۀ عباسی، وارد گفت‌وگو شد و از او رسماً برای پسرش اجازۀ خطبه‌خوانی و ضرب سکه گرفت.“[6]

مسلمانان دولت‌آباد و گلبرگه سنی بودند و از مکتب حنفی، از مکاتب شریعت اسلامی ومکتب فکری رسمی در حکومت بهمنی، پيروى می‌کردند. نظام قضایی در حکومت بهمنی، همانند اين سيستم در دوران سلطنت دهلى، در دست قاضی‌القضات، قضات، محتسب و چند مقام دیگر بود.[7] حکام بهمنی حامى اقطابی بودند که از شمال به منطقه آنها مهاجرت می‌کردند و از جملۀ این اقطاب می‌توان به شیخان فرقۀ چشتیه، مثل برهان‌الدین غریب (م. 1344م) و جانشین او شیخ زین‌الدین شیرازی (م. 1371م) و سیدمحمد حسینی گیسودراز (م. 1422م) و نیز به رهبران فرقۀ جنیدی از جمله شیخ محمد رکن‌الدین‌بن سراج‌الدین مظفر جنیدی (م. 1380م) و محمد عین‌الدین معروف به گنج‌العلم (م. 1393م)، از اعضای فرقۀ جنیدی در بیجاپور، اشاره کرد. آثار تاریخی بهمنی‌های گلبرگه، از جمله آرامگاه علاءالدین حسن بهمن‌شاه، هفت‌گنبد و آرامگاه سیدمحمد حسینی گیسودراز بنده‌نواز، تا حد زیادی نشان از سبک هنر و معماری منطقۀ شمال هند دارند.

در زمانی که محمدشاه دوم (ح. 1378-1397م)، پنجمین حاکم سلسلۀ بهمنی، چشم از جهان فروبست، بیشتر افرادی که در زمرۀ اولین نسل مهاجران شمال هند محسوب می‌شدند از دنیا رفته بودند و نفوذی که مهاجران شمال هند در منطقه داشتند رفته‌رفته از بین می‌رفت.[8] دوران امن حکومت محمدشاه دوم و سیاست‌های او و این مسئله که جانشین قدرتمندش، فیروزشاه بهمنی، مشتاق بود دکن را به یکی از بزرگ‌ترین مراکز فرهنگی و علمی مشرق زمین تبدیل کند، درهای جدیدی را به روی مهاجران عراق و ایران باز کرد. فیروزشاه برای جلب بهترین افراد و كسب بهترین مواد، کشتی‌هایش را از بندرهای گوآ و چول به مناطق گوناگون می‌فرستاد و دربار او در آن دوران محل رفت‌و‌آمد بسیاری از علمای شیعه و سنی بود.[9]

گرچه سیلی از مهاجران متفاوت از کارمند حکومتی گرفته تا نجیب‌زاده، جنگجو، شاعر، دانشمند و صنعتگر از عراق و ایران و دیگر کشورها به این منطقه سرازیر شد، فیروزشاه بین گروه‌های مختلف جامعه توازن برقرار کرد. شروانی می‌گوید که ”فیروز اولین پادشاه بهمنی بود که با وجود حمایت از سیل مهاجران ایرانی، عراقی و عربی که از آن سوی آب‌ها می‌آمدند، سعی می‌کرد زندگی در دکن را با سنت هندو درآمیزد و بتواند نفوذ خارجی‌ها را در منطقه تعدیل کند.“[10] به گفتۀ فرشته، فیروزشاه پسر و دخترش را به عقد آل‌اینجو درآورد و به این ترتیب به اولین سلطان دکن تبدیل شد که با سیدان آل‌اینجو پیوند زناشویی برقرار کرد و تعدادی از برهمن‌هاى هندو را به مقامات مهمى منصوب کرد. ارتباط نزدیک فیروزشاه با هندوها را از اینجا می‌توان فهمید که وقتی پرده از راز توطئۀ قتل فیروز برداشته شد، يكى از مأمورين شهر ساگر، با نام سادهو، تا جایی که می‌توانست به او کمک کرد. فیروز نیز جاگیرهای (زمین‌هایی که از سوی پادشاهان به فرمانروایان محلی واگذار میشد) شهر مادهول و 84 روستا را به پسر سادهو، باهیرو سینگ، واگذار کرد. اقامت فیروزشاه در امپراتوری ويجاياناگر و ازدواج او با پرنسس هندوی آن منطقه منجر به طولانی‌ترین دورۀ صلح بین این دو پادشاهی شد.[11] این ديپلماسى قدرت به همراه مدارا و تساهل احتمالاً با دوران فيروز سازگاری کامل داشت و به او کمک می‌کرد بتواند بین سه گروه اصلی جامعۀ خود، یعنی هندوها، آفاقی‌ها (خارجی‌ها) و غیرآفاقی‌ها (اهالی محلی) توازن برقرار کند.

احمدشاه‌ولی بهمنی، برادر و جانشین فیروزشاه، این سیاست توازن را دگرگون کرد. به گفتۀ عزیز احمد، ”احمدشاه‌ولی بهمنی در انتصاب افراد به مقام‌های اجرایی، خارجی‌ها را به نجیب‌زادگان هندی ترجیح می‌داد و به این ترتیب، سیاست پيشين بهمنى را دگرگون کرد.“[12] هم‌زمان با دورۀ حکومت احمدشاه‌ولی بهمنی و پیش از تأسیس حکومت شیعی صفویان، در سرزمین ايران تغییراتی در حال وقوع بود. خواجه‌علی، رهبر فرقۀ صفویه (1392-1427م) و از معاصران شاهان بهمنی، رفته‌رفته از باورهای صوفیان راست‌کیش فاصله می‌گرفت و به مذهب شیعه تمایل پیدا می‌کرد. بلافاصله پس از خواجه‌علی در سال های بعد و در زمان رهبری جنید (1447-1460م)، ویژگی‌های افراطی و جاه‌طلبانۀ فرقۀ صفویه بیش از پیش آشکار شد و تا پیش از سال 1501م، حکومت صفویه به رهبری شاه‌اسماعیل تأسیس شد. صفویان بعدها مکتب امامیه را مذهب رسمی حکومت خود اعلام کردند.[13] این تحولات در ايران تأثیرات مهمی بر حیات سیاسی دکن داشت که بازتاب آن را می‌توان در سیاست‌های احمدشاه‌ولی بهمنی مشاهده کرد. احمدشاه دو سال بعد از اینکه در 1424م به قدرت رسید، پاییتخت خود را از گلبرگه به بیدر منتقل کرد تا دورۀ جدیدی را در حکومت بهمنی آغاز کند. پایتخت او با بناهایی تاریخی زینت داده می‌شد که معماران، صنعتگران و کاشی‌کارانی ایرانی طراحی می‌کردند و می‌ساختند که از عراق و ایران به بیدر مهاجرت کرده بودند. این مهاجران در زمرۀ ساکنان غیرمحلی یا آفاقی‌هایی بودند که نخبگانشان موفق شده بودند به دربار راه یابند و مورد لطف شاه قرار گیرند. احمدشاه از موج جدید مهاجرانی که به قلمرو او می‌آمدند جانبداری می‌کرد و آنها را در ردیف نخبگان دربار قرار می‌داد و این امر چالشى براى نخبگان تثبیت‌شدۀ دکن محسوب مي‌شد. به این ترتیب بود که احمدشاه سیاست حمایت از آفاقی‌ها را آغاز کرد. علاوه بر این، شاه ارتش جدیدی بنیان نهاد که افراد آن منحصراً از آفاقی‌ها تشکیل شده بود. او همچنین از فرقۀ جدیدی از صوفیان که از اهالی کرمان و ماهان بودند حمایت کرد و شاه نورالدین نعمت‌الله ولی کرمانی (1330-1430م) را، که علی‌رغم سنی بودن، از فرزندان بلافصل امام پنجم شیعیان بود به قلمرو خود دعوت کرد.[14] در نتیجۀ این سیاست‌ها، چشتی‌ها و جنیدی‌هایی که بومی منطقه بودند به حاشیه رفتند و قادری‌هایی که از عراق، ایران و مولتان مهاجرت کرده بودند جای آنها را گرفتند.

گرچه همۀ اهالی گلبرگه به پایتخت جدید نقل مکان نکردند، می‌گویند که خاندان سلطنتی، اشراف، نجیب‌زادگان، ارتشی‌ها، مقامات حکومتی، و طبقۀ بالای جامعه همگی به بیدر مهاجرت کردند. بیشتر این مهاجران در زمرۀ فرزندان مهاجرانى بودند كه از شمال هند به دكن نقل مكان كرده و دیگر جزو محلی‌هاى دکن شده بودند و شروانی از آنها با عنوان ”دکنی‌ها“ یاد می‌کند.[15] علاوه بر این افراد، بعضی از مهاجرانی که در گلبرگه اقامت داشتند نیز به بیدر نقل مکان کردند. بنابراین، گلبرگه که پایتخت قدیمی بهمنی‌ها بود، جایگاه نخستین خود را از دست داد و به یکی از استان‌های حکومت بهمنی تبدیل شد که هنوز تعدادی از فرزندان مهاجران شمال هند در آن زندگی می‌کردند که غالباً به طبقۀ متوسط و پایین جامعه تعلق داشتند.

ساختار اجتماعی جدید در بیدر متشکل از دکنی‌ها، آفاقی‌ها و هندوها و جمعیت مسلمان منطقه متشکل از خاندان سلطنتی، نجیب‌زادگان، ارتشی‌ها، صنعتگران، علما و صوفیان بود. بسیاری از مسلمانان مقیم بیدر که از گلبرگه مهاجرت کرده بودند سنی بودند و از مذهب حنفی، که همچنان مذهب رسمی حکومت بود، پیروی می‌کردند. با افزایش تعداد مهاجران ایرانی که تمایلات شیعی داشتند، ساختار جامعه آرام‌آرام رو به تغییر گذاشت. شروانی شرح می‌دهد که ”جریان خروشان تازه‌واردان به منطقه روز‌به‌روز شدت می‌يافت. این افراد که شاعر، ادیب، مشایخ صوفیه، صنعتگر، تاجر، سرباز یا ماجراجو بودند، از سواحل خلیج فارس و سواحل دریای خزر در شمال، یعنی از ایران، عراق و عربستان به این منطقه مهاجرت می‌کردند.“[16] این روند حاكى از تغییر سیاست‌های احمدشاه و جانشین او، علاء‌الدین احمد دوم، است.

این نقشه مسیر مهاجرت آفاقی‌ها از کشورهایی مثل ایران را به دکن نشان می‌دهد.

احمد شاه به محض اینکه به قدرت رسید، خلف حسن بصری را به منصب والای وکیل‌السلطنه رساند و لقب احترام‌آمیز ملک‌التجار را به او داد.[17] آفاقی‌های شاخصی چون سیدحسین بدخشی، میرعلی خورد، عبدالله خورد، خواجه‌حسن اردستانی، قاسم‌بیگ صف‌شکن، عبدالله قدیر و عبدالله لطیف توانستند در دستگاه حکومتی احمدشاه به مقامات بالا دست یابند.[18] عبدالقدیر عنوان ”برادر جان‌بخش“ را دریافت کرد و به مقام خان ‌خانان، عنوانی عالی که به درباریان و نجیب‌زادگان اعطا می‌شد، رسید. او علاوه بر این سرلشگر برار شد و منصبی دوهزاری دریافت کرد. برادر او به منصب خان اعظم ترفیع پیدا کرد و سرلشگر تلنگانا شد.[19] احمدشاه بعد از نبرد کنکان در 1430م نیز یکی از رداهای سلطنتی خود را به خلف حسن بصری بخشید.[20] احمدشاه بهمنی بعد از امضای قرارداد صلح با سلطان‌احمد گجراتی به تعدادی از آفاقی‌ها ترفیع درجه داد: محمدبن علی بواردی عنوان خواجه ‌جهان را دریافت کرد و قاضی احمد کابلی به مقام ملک‌العلما و صدر جهان رسید. قاضی نظام‌الدین شریف به مقام شرف جهان ترفیع یافت و سیدعبدالمؤمن، نوۀ سیدجلال بخاری، عنوان سید اجل را دریافت کرد.

شروانی شرح می‌دهد که ”احمد وفاداری آفاقی‌های دربارش را چندین بار محک زد، خصوصاً در اوایل دوران حکومتش و در زمانی که در نبرد ویجایانگار در محاصرۀ دشمن قرار گرفته بود و اساساً با تدبیر و شجاعت تازه‌واردانی چون سیدحسین بدخشی، میرعلی سیستانی، عبدالله خورد و دیگران بود که به سختى جان سالم بدر برد.“[21] در نتيجه، احمدشاه سپاه ویژه‌ای تشکیل داد که مرکب از سه هزار کمانگیر اهل عراق، ایران، ترکیه و عربستان بود.[22] خواجه‌حسن اردستانی نیز مسئولیت آموزش هنر تیراندازی و کمانگیری به شاهزادگان را بر عهده گرفت.[23]

احمدشاه احترام بسیاری برای سیدان، فرزندان شیعی خاندان حضرت محمد، قائل بود. او دستور داده بود 30 هزار تنکا (نوعی سکه) نقره بین سیدهای مکه، مدینه، نجف و کربلا تقسیم کنند.[24] یک بار که یکی از نجیب‌زادگان دکن، به اسم شيرملک، به سیدناصرالدین کربلایی توهین کرد، احمدشاه دستور داد او را زیر دست و پای فیلی وحشی له کنند. علاوه بر این، می‌گویند احمدشاه مبلغ هنگفتی به سیدها بخشید تا بتوانند در کربلا مجرایی برای انتقال آب بسازند.[25] این اطلاعات کمک می‌کند به این نتیجه برسیم که تمایلات شیعی کم‌کم به دکن راه پیدا می‌کردند، هرچند احترامی که احمدشاه برای فرزندان بلافصل حضرت علی و بی‌بی فاطمه قائل بود به معنی گرویدن او به مذهب شیعه نیست.[26]

شرایط مذكور به همراه عوامل دیگری چون حضور آفاقی‌های بانفوذ در اطراف احمدشاه، عدم اعتقاد احمدشاه به مشایخ صوفی دکن و احتمالاً پیش‌بینی گیسودراز مبنی بر پیروی احمدشاه از قطبی دیگر باعث شدند احمدشاه به فراسوی مرزهای هند توجه کند و شاه نورالدین نعمت‌الله ولی کرمانی را به دربار خود دعوت کند. شاه نعمت‌الله در گلبرگه نیز شناخته شده بود و این شهرت به واسطۀ یکی از شاگردانش به اسم نظام‌الدین فاروقی به دست آمده بود که به شیخ خجان معروف بود و در گلبرگه زندگی می‌کرد.[27] بنابراین، احمدشاه از خود گلبرگه هیئتی را به همراه هدایایی به خدمت شاه نورالدین نعمت‌الله ولی کرمانی فرستاد و از او درخواست کرد که به دکن نقل مکان کند.[28] انتخاب احمدشاه در این خصوص قابل توجه است، زیرا شاه نورالدین نعمت‌الله ولی کرمانی نه فقط بین ایرانیان جامعۀ بهمنی شناخته شده بود، بلکه در زمرۀ فرزندان بلافصل امام پنجم شیعیان، امام باقر، قرار داشت. حضور او در پایتخت هم خلأ عرفانی ناشی از مرگ سیدمحمد حسینی گیسودراز را پر می کرد و هم با فرقۀ قومی جدیدی که در بیدر در شرف شکل‌گیری بود و آفاقی‌های ایران و عراق نقش مهمی در آن داشتند کاملاً سازگاری داشت. ليكن دعوت شاه نتیجه‌ای نداشت و قطب كرمان از نقل مكان به دكن امتناع ورزید. احمدشاه از جانب او تاجی دوازده‌تَرک که نشانۀ دوازده امام شیعه بود و همچنین لقب ولی را دریافت کرد.[29] شکی نیست که جواب رد شاه نورالدین نعمت‌الله ولى کرمانی برنامۀ احمدشاه را، که خواهان تأسیس جامعه‌ای مرکب از شیعه و سنی و طریقه‌های عرفانی بود، بر هم زد. احمد شاه هیئتی دیگر را به نمایندگی از طرف خود فرستاد و این بار از قطب خواست که دست‌کم پسرش را بفرستد. این‌بار قطب نوۀ پسری‌اش، میرزانورالله، را فرستاد. در این میان، احمدشاه پایتختش را به بیدر منتقل کرده بود و در همان بیدر بود که شخصاً از میرزانورالله استقبال کرد. آنها در نعمت‌آباد، منطقه‌ای که به اسم شاه نورالدین نعمت‌الله ولی کرمانی نام‌گذاری شده بود، یکدیگر را ملاقات کردند. میرزانورالله جوان بلافاصله به درجۀ ملک‌المشایخی ترفیع یافت و به این ترتیب، بر دیگر صوفیان دکن برتری پیدا کرد. علاوه بر این، زمان زیادی نگذشته بود که با خاندان سلطنتی وصلت کرد. این نکته جالب است که هیچ‌یک از اولین صوفیان بهمنی چنین القابی دریافت نکرده بودند و با خاندان سلطنتی پیمان ازدواج نبسته بودند.[30] این مسئله نشان می‌دهد که احمدشاه مشتاق بود صوفی آفاقی‌ای را بر سر کار آورد تا بتواند اعتماد آفاقی‌های بیدر را جلب کند که دیگر تعدادشان در دومین پایتخت بهمنی بسیار زیاد شده بود.

بعد از شاه نعمت‌الله ولى کرمانی، پسرش شاه برهان‌الدین خلیل‌الله (م. 1455م) به همراه دو پسرش، شاه حبیب‌الدین محب‌الله و شاه محب‌الدین حبیب‌الله، به بیدر مهاجرت کردند.[31] شاه حبیب‌الدین محب‌الله با دختر علاءالدین، وليعهد احمدشاه، ازدواج و نه تنها جاگیر منطقۀ بیر، بلکه لقب قاضی را نیز دریافت کرد.[32] نعمت‌آباد و بیر تقریباً به مراکز اقامت آفاقی‌ها تبدیل شده بودند. این نکته را نیز نباید فراموش کرد که احمدشاه یکی از دخترانش را به عقد آفاقی دیگری به اسم جلال‌خان، نوۀ پسری سیدجلال بخاری، درآورد.[33] موقعیت و شهرت اعضای خاندان نعمت‌اللهی در بیدر را از اینجا می‌توان فهمید که در سالروز مرگ شاه نعمت‌الله ولی، شاه شخصاً دستان شاه برهان‌الدین خلیل‌الله را شست.[34] عمادالدين محمود گاؤن (1411-1481م)، وزير برجستۀ پادشاهان بهمنى، نیز در 856ق/1453م به محض اینکه مطلع شد شاه حبیب‌الدین محب‌الله در دکن حضور دارد، گیلان را ترک و به آن منطقه مهاجرت کرد. این نکته نشان‌دهندۀ احترام و عزتی است که مردم برای شاه نعمت‌الله ولى کرمانی و فرزندان او قائل بودند.[35] ارتباط نزدیک شاه نعمت‌الله و فرزندان او با خانوادۀ سلطنتی به واسطۀ پیوند زناشویی و همچنین اصل و نسب خاندان نعمت‌اللهی عوامل مهمی بودند که بر محبوبیت این خاندان در میان دیگر آفاقیان افزود.

از زمان حکومت احمدشاه مرحلۀ جدیدی از ارتباط بین صوفیان و حکومت آغاز شد که ویژگی و محدودۀ آن با آنچه در گلبرگه وجود داشت کاملاً متفاوت بود. اعضای خاندان نعمت‌اللهی در رقابت بین جاه‌طلبان برای رسیدن به سلطنت از یکی از آنها در برابر دیگری حمایت مى‌کردند،[36] در میدان نبرد همراه افراد حکومت بودند،[37] و در جنگ‌های منظم شرکت می‌کردند و حتی در این راه جان خود را از دست می‌دادند.[38] در واقع، جزئی از سیاست و حکومت بودند. بنابراین، ماهیت فعالیت‌های آنها به وضوح نشان می‌دهد که سیاست‌های صوفیان قبلی دکن را که سعی می‌کردند هویت مستقل خود را حفظ کنند کنار گذاشتند.

علاء‌الدین احمد دوم (ح. 1436-1458م)، جانشین احمدشاه، در زمان تاج‌گذاری از همراهی دو تن از شیخان آفاقی که پیش از این به آنها اشاره کردیم، یعنی شاه برهان‌الدین خلیل‌الله کرمانی[39] و سیدالسادات سیدمحمد حنیف (م. 901ق/1495م)،[40] برخوردار بود. شاه برهان‌الدین خلیل‌الله مفتخر بود در سمت راست شاه بنشیند و سیدمحمد حنییف نیز این افتخار را داشت که در سمت چپ شاه قرار گیرد.[41] بعد از نبرد گجرات، که فقط آفاقی‌ها در آن حضور داشتند و فرماندهی‌اش را خلف حسن بصری به عهده داشت، علاءالدین دوم اعلام کرد که از این به بعد در دربار او آفاقی‌ها در سمت راست او قرار می‌گیرند و محلی‌ها در سمت چپ.[42] در آن زمان در حکومت بهمنی عناصر، گرایش‌ها و عوامل متعددی در کنار هم قرار گرفته بودند که از طرفی جامعه را به دو بخش آفاقی و غیرآفاقی منقسم کرده و از طرفی دیگر تغییری اساسی در رفتار پادشاه و صوفیان به وجود آورده بودند. این مسئله که آفاقی‌ها مناصب مهم دولتی را در اختیار داشتند نشان می‌دهد که علاء الدین احمد دوم سیاست پدرش در خصوص حمایت از آفاقی‌ها را ادامه داد و به تأثیرات دیپلماتیک این سیاست بر اهالی محلی دکن توجهی نکرد.

در سال 1447م، ارتشی متشکل از آفاقی‌ها و محلی‌ها به فرماندهی خلف حسن بصری اعزام شد تا منطقۀ راجه، واقع در سنگام ایشور، را تسخیر کند. این سفر نظامی ابتدا با موفقیت همراه بود. وقتی خلف حسن از قرارگاه خود در چَكَن خارج شد تا از راه جنگلی انبوه به سمت سنگام ایشور پیش رود، محلی‌هایی که همراهش بودند زیر بار خطر جنگل نرفتند. خلف حسن و آفاقیان همراه او در جنگل گرفتار شدند و به هلاکت رسیدند. آفاقى‌هايى که موفق شدند جان خود را نجات دهند و به چکن برگردند، محلی‌ها را سرزنش کردند و آنها را مقصر دانستند و قسم خوردند که عدم همکاری آنها را به شاه اطلاع دهند. محلی‌ها که متوجه خطر شده بودند، فوراً پیامی براى شاه علاء‌الدین احمد دوم فرستادند و گفتند که آفاقی‌ها، علی‌رغم هشدارهای آنها، نقشۀ خطرناکی طرح کرده‌اند. شاه که در آن زمان مست بود دستور داد همۀ آفاقی‌ها را به هلاکت برسانند، اما وقتی آفاقی‌ها به بیدر رسیدند، شاه را از واقعيت مسئله مطلع کردند. شاه سپس دستور قتل محلی‌ها را صادر کرد.[43] اعضای خاندان نعمت‌اللهی نیز در این خصوص با شاه صحبت کرده و بدیهی است که از مدعای آفاقی‌ها حمایت کردند. بسیاری از محلی‌ها از مقام خود عزل شدند و اموالشان مصادره و به آفاقی‌ها واگذار شد.[44] فرشته و طباطبا که تاریخ دورۀ بهمنی را به ثبت رسانده‌اند، تصویر وحشتناکی از محلی‌ها به دست می‌دهند و آنها را دشمنان همیشگی سادات، فرزندان شیعی آل‌محمد، می‌دانند. روایت‌های آنها تا حدی مبالغه‌شده است، زیرا نباید فراموش کنیم که همۀ این حوادث تلخ به قلم آفاقی‌هایی روایت شده است که اكثراً مهاجران دورۀ صفوی بودند.

گرچه علاءالدین دوم سیاست حمایت از آفاقی‌ها را ادامه داد، در این کار آینده‌نگری نداشت. علاءالدین با اعلان صریح این مطلب که آفاقی‌ها دست راست او هستند و با حمایت از آنها باعث شد احساسات محلی‌هایی که پیش از این هم فروخورده شده بود جریحه دار شود و در عین حال اختلافی آشکار بین آنها پدید آورد و باعث کاشته شدن بذر اختلاف اجتماعی-قومی شدیدی شد که در واقع منجر به انحطاط حکومت شد.

شاه برای اینکه بتواند احساسات برانگیختۀ محلی‌ها را فرونشاند، از شاه سیدیدالله حسینی اول (م. 1448م)،[45] از نوادگان پسری گیسودراز، دعوت کرد تا به بیدر نقل مکان کند. اما او از رفتن امتناع ورزید که به احتمال زیاد به سبب توجهش به شرایط ناسازگار حاکم بر بیدر بود. سيدیدالله به جای خويش برادرش، امین‌الدین ابوالفیض من الله حسینی (1408-1474م) را به نمایندگی فرستاد تا این دعوت را قبول کرده باشد.[46] به محض ورود او، شاه چند روستا را به او واگذار کرد و عزت و احترام فراوانی به او گذاشت.[47] سیاست شاه كه از دكنى‌هاى قديم شخصى روحانى را به بيدر آورد مؤثر واقع شد، زیرا در سال‌های بعد به همت صوفیان دکنی گلبرگه، یعنی ابوالفیض من الله حسینی و شاه سیدسفیرالله حسینی (م. 1536م) و روح‌الله حسینی، شکاف بین دو گروه آفاقی و غیرآفاقی رفته‌رفته کمتر شد.[48]

هدف علاءالدین احمد دوم از دعوت از اخلاف گیسودراز به بیدر تسکین احساسات فروخوردۀ بین محلی‌ها (ملکی) و غیرمحلی‌ها (غیرملکی) بود. این سیاست فقط تا اندازه‌ای مؤثر واقع شد، زیرا رقابت بین این دو دسته همچنان بی‌وقفه ادامه داشت. علاءالدین احمد دوم قبل از اینکه چشم از جهان فرو بندد، همایون‌شاه (ح. 1458-1461م) را وليعهد خود معرفی کرد. زمانی که همایون‌شاه پاییتخت خود را به قصد جنگ با دشمنان همسایه ترک کرد، شاه محب‌الدین حبیب‌الله قاضی به همراه دیگر آفاقیان، برادر جوان‌تر همایون، یعنی شاهزاده حسن، را به تخت سلطنت نشاندند. همایون‌شاه فوراً به پایتخت خود بازگشت و حسن را از سلطنت برکنار و قدرت خود را تثبیت کرد. او حسن را کور و حامیان او، از جمله شاه محب‌الدین حبیب‌الله قاضی، را دستگیر کرد.[49] این ضربۀ شاه محب‌الدین حبیب‌الله که سعی می‌کرد سیاست احمدشاه و پسرش علاءالدین احمد دوم در خصوص حمایت از آفاقی‌ها را استمرار بخشد، بی‌شک همایون‌شاه را نسبت به آفاقی‌ها و از جمله اعضای خاندان نعمت‌اللهی بدگمان کرد. دوران کوتاه سلطنت او که فقط سه سال به طول انجامید اهمیت بسزایی دارد،ف زیرا او سیاست پدر و پدربزرگش در خصوص حمایت از آفاقی‌ها را دگرگون کرد. طباطبا و فرشته هر دو تصویری وحشتناک از دوران حکومت همايون‌شاه ترسیم کرده‌اند که علت آن کاملا ًمشخص است، اما وزير فاضل عصر وى، محمود گاؤن، تصویری کاملاً متفاوت عرضه می‌کند.[50]

لازم به یادآوری است که در زمان تاج‌گذاری همايون‌شاه هیچ صوفی‌ای در بیدر حضور نداشت که شامل حال حبیب‌الدین محب‌اللهنیز می‌شد که دیگر قطب (رهبر) فرقۀ نعمت‌اللهی شده بود. طولی نکشید که آفاقی دیگری به اسم سکندرخان دست به شورش زد و همایون‌شاه مجبور به مقابله با او شد و با خشونت و بی‌رحمی سرکوبش کرد.[51] این دومین شورش در طول یک ماه بود. اما قضیه به همین جا ختم نشد. وقتی همایون‌شاه پایتخت خود را ترک کرده و درگیر جنگ با حاکم لینگا و فرماندۀ تلنگانا بود، برده‌ای به اسم یوسف ترک، که از پیروان شاه محب‌الدین حبیب‌الله بود، سعی کرد شاهزاده حسن، حبیب‌الله، جلال‌خان، یحیی‌خان و تقریباً 7 هزار نفر دیگر و از جمله بسیاری از سیدان، عالمان و پارسایان را از زندان آزاد کند. در نزاع بین زندانی‌ها و حامیانشان با نگهبانان قلعه، جلال‌خان و یحیی‌خان کشته شدند. شاهزاده حسن و حبیب‌الله در خانۀ يك سلمانى پناه گرفتند، اصلاح كرده و و خود را به شکل گداها درآوردند و یوسف ترک را در جایی خارج از بیدر ملاقات کردند و به همراه دیگر حامیان به طرف منطقه‌ای به اسم کمتانا در شش مایلی بیدر حركت كردند تا آنجا را به تصرف خود درآورند. با این همه، متوجه شدند تسخیر آنجا کار مشکلی است و به همین سبب به طرف منطقۀ بیر رفتند که املاكش متعلق به حبیب‌الله بود. شاهزاده حسن به محض ورود به بیر خود را شاه نامید و شاه حبیب‌الله را وزیر خود خواند و یوسف ترک، از پیروان شاه حبیب‌الله، را به مقام امیرالامرایی منصوب کرد. همایون‌شاه سريع به بیدر بازگشت و سپاهی به منطقۀ بیر اعزام کرد. شاهزاده حسن و حبیب‌الله شتابان به طرف بیچاپور رفتند تا در آنجا پناه گیرند. حاکم بیجاپور، سراج‌خان جنیدی، از آنها به خوبی استقبال کرد و به آنها در قلعۀ خود پناه داد. با وجود این، همایون‌شاه در دل شب قلعه را محاصره کرد و حبیب‌الله را کشت و دیگران را دستگیر کرد و به بیدر فرستاد و در بیدر نیز همۀ آنها با قساوت تمام اعدام شدند.[52] این کودتای ناموفق كاملاً به دست آفاقی‌ها طراحی شده بود. تلاش شاه حبیب‌الله و آفاقی‌ها برای جایگزین کردن پادشاه در نهایت منجر به این شد که تغییراتی اساسی در دربار پدید آید و علی‌رغم تلاش‌های دیپلماتیک، برخورد شدید بین شاه و نجیب‌زادگان آفاقی به از دست دادن مقام و منزلت آنها انجاميد.

همایون‌شاه سیاست پادشاهان قبلى بهمنى را در خصوص حمایت از آفاقی‌ها ادامه نداد و سیاست توازن را به اجرا درآورد که قدرت بیشتری در اختیار دکنی‌های محلی قرار می‌داد. عجیب آنکه محمود گاؤن، که خودش مهاجری ایرانی و نمونۀ بارز سیاست‌بازان عصر خود بود، از این سیاست شاه حمایت مي‌کرد. با مرگ شاه حبیب‌الله، پیوند ضمنى بین خاندان سلطنتی و خاندان نعمت‌اللهی و آفاقی‌ها بیش از پیش از هم گسست. با وجود این، آفاقی‌ها همچنان در سال‌های بعد تأثیر فراوانی بر حیات سیاسی و مذهبی دکن داشتند. تأثیر آفاقی‌ها بر معماری بیدر عصر بهمنی کاملاً مشهود است که با معماری گلبرگه، اولین پایتخت بهمنی‌ها، تفاوت چشمگیری دارد. بناهای گلبرگه نشان از تأثیر تغلق، پادشاه شمال هند، و سبک معماری دهلی دارد که بازتاب آن را به وضوح می‌توان در معماری چشمگیر مقبرۀ فیروزشاه مشاهده کرد. حتی در بعضی از ساختمان‌های گلبرگه، لغازهای دو طرف درها به سبک معماری هندوهاست و پایه‌های سه‌گوشی که رواق يا سقف سايبان بر روی آن قرار می‌گیرد معابد هندوها در دکن را به خاطر می‌آورد،[53] در حالى كه بناهای تاریخی بیدر شبیه مساجد کشورهای آسیای غربی‌اند. در بسیاری از این بناها و از جمله در برج چوباره، مدرسۀ محمود گاؤن، تخت کرمان، چوکندی (مقبره) شاه خلیل‌الله، مقبره‌های سلطنتی آشتور و نیز ساختمان‌های دیگر تأثیر معماری ایران و آسیای مرکزی به وضوح دیده می‌شود. درون این بناها با انواع متفاوتی از سبک‌های خطاطی عربی از جمله کوفی، طغراء، نسخ و نستعلیق تزیین شده است. این نوشته‌ها با رنگ‌های روشن، طلایی، قرمز روشن و سبز طراحی شده و با سنگ‌های پر تلألؤ تزیین شده‌اند که بعضی الماس اصل‌اند.[54] سقف و دیوارهای گنبد احمدشاه با تصاویری از ابزار خوشنویسی یا نقاشی‌هایی با طرح گل تزیین شده‌اند که به علت زیبایی و ظرافتشان در هند بی‌نظیرند.[55]

در بعضی از بناها می‌توان شاهد تأثیر بی‌نظیر صوفیان و شیعیان بود. تعليم‌خانه‌های بیدر، يعنى منهیار تعلیم، تعلیم پنسال و تعلیم صدیق‌شاه مدارس تربیت بدنی شهر بیدر بودند . در این مدارس، بناهایی به اسم عاشورخانه قرار دارد که در واقع مراکزی برای اجرای مراسم مذهبی شیعی در ماه محرم و همچنین مکان‌هایی برای نگهداری پرچم‌های مذهبی (علم) و دیگر آثار تاریخی‌اند.[56] در بنای تخت کرمان، که در نزدیک مدرسۀ محمود گاؤن واقع شده است، می‌توان نشان سلطنتی سرزمین ايران را که ترکیبی است از پیکر یک شیر و خورشید برآمده از پشت آن مشاهده کرد. بدیهی است که همۀ کاشی‌کاران و صنعتگرانی که برای تزیین گنبدها استخدام می‌شدند، کسانی بودند که در قرن پانزدهم میلادی از کاشان و دیگر مراکز کاشی‌سازی ایران آمده بودند.[57] سیدعلی طباطبا می‌گوید که در تزیین این بناها از خشت کبود، يعنى كاشى نيلى، استفاده می‌شده است.

هنر و معماری بناهای بیدر، شیوه‌های متفاوت خوشنویسی در آنها و همچنین طرح‌های گل‌دار و کاشی‌کاری‌های به‌کاررفته در آنها همه نشان از این دارند که تعداد زيادى صنعتگر، معمار، خوشنویس و کاشی‌کار از خاورمیانه، ایران و آسیای مرکزی در این منطقه فعالیت می‌کردند.

سبک معماری گلبرگه: قلعه‌ای در گلبرگه با سبک معماری بیدر.                 قلعه‌ای در بیدر.

مقبرۀ فیروزشاه.                                                                         مقبرۀ احمدشاه.

مقبرۀ گیسودراز                                                                            چوکندی (مقبرۀ) خلیل‌الله

نمونه‌ای از کاشی‌کاری در بیدر.

دورۀ حکومت محمدشاه سوم (1463-2482م) در واقع حکایت نخست‌وزیر خردمند او خواجه محمود گاؤن است. گاؤن سیاستمدار و دانشمندی بود که در بند جناح‌بازی و چنددستگی نمى‌افتاد. چنان که پیش از این نیز گفتیم، او درصدد بود بین آفاقی‌ها و محلی‌ها توازن برقرار کند. او در انتخاب محافظان سلطنتی و حکام از اصولی پیروی کرد که خود برای توازن قدرت مقرر کرده بود و آفاقی‌ها و محلی‌ها را به یک میزان به خدمت گرفت.[58] نه تنها منطقۀ مالهور را به شاه حبیب‌الدین محب‌الله[59] واگذار کرد، بلکه اجازه داد تا در شهر ساگر، از شهرهای ایالت بیجاپور، بر روی جسد خاکی شیخ عین‌الدین گنج‌العلم گنبدی ساخته شود.[60] گاؤن شیفتۀ علم بود و دلش می‌خواست بیدر را به مرکزی برای دانش اسلامی و محلی برای اقامت عرفا تبدیل کند و این امر به او کمک کرد ارتباط نزدیکی با افراد گوناگونی از علما، صوفیان و روشنفکران برقرار کند. مجموعۀ نامه‌های گاؤن که در اثرى به اسم ریاض‌الانشاء گردآوری شده‌اند گواهی بر این مدعایند.[61] او برای عملی کردن هدفش در سال 1472م در بیدر مدرسۀ بزرگى بنیان نهاد که کتابخانۀ وسيعى داشت.[62] اين وزير مدبر و دانشمند به علما، صوفیان و روشنفکران بلندمرتبۀ خاورمیانه نامه نوشت و آنها را به بیدر دعوت کرد. او در نامه‌ای خطاب به سیدی مي‌نويسد که دلش برای مصاحبت با اقطاب متبحر تنگ شده است. در نامۀ دیگری خطاب به خواجه عبیدالله احرارى (1404-1490م)، از صوفیان فرقۀ نقشبندیه، نوشت که در بیدر هیچ شخصیت روحانی برجسته‌ای نیست که مردم را آگاه کند.[63] اخلاف خاندان نعمت‌اللهی درگیر سیاست فرقه‌گرایی بودند و در میان صوفیان محلی نیز کسی نبود که به رشد معنوی و علمی مردم بیدر توجهی کند. محمد شمس‌الدین مولتانی (1457-1528م)، سید بدرالدین بدری اعلم حبیب‌الله (م. 1577م)، شیخ زین‌الدین کنجنشین (1365-1456م)، شیخ نور سمنانی، سید شاه‌اسماعیل غروری (م. 1466م) و فرزندانشان که در بیدر زندگی می‌کردند،[64] نتوانستند بر رشد معنوی و علمی مردم تأثیرگذار باشند.[65] اخلاف گیسودراز هم که در بیدر ساکن شده بودند در موقعیتی نبودند که حتی بتوانند متن‌های عرفانی را تفسیر کنند.[66] بنابراین، می‌بینیم که نگرانی گاؤن بی‌جهت نبود. گاؤن بسیار مشتاق بود در بیدر فضایی معنوی و علمی به وجود آورد و برای تحقق این هدف خود از دانشمندان بلندمرتبه عرصۀ علم از جمله مولانا نورالدین عبدالرحمان جامی، شرف‌الدین علی الیزدی، جلال‌الدین دوانی و بسیاری دیگر نیز دعوت به عمل آورد.[67]

در اواخر دورۀ حکومت بهمنی در 1538م، نسل اول مهاجران ایرانی به بيدر چشم از جهان فروبسته بودند. نسل بعدی مهاجران ایرانی از ایران عصر صفوی می‌آمدند که در آن زمان شکلی افراطی از تشیع بر آن حاکم بود. از بین پنج دولت محلی که بعد از فروپاشی سلسلۀ بهمنی تأسیس شدند، پادشاهان قطب‌شاهى، عادل‌شاهى، و نظام‌شاهى مذهب شیعه را مذهب حکومت خود اعلام کردند و روابط دیپلماتیک نزدیک خود را با ایران عصر صفوی حفظ کردند.

آنچه باعث شد حکومت بهمنی در دکن از هم فروپاشد، در واقع سیاست احمدشاه‌ولی بهمنی و جانشین او در خصوص حمایت از آفاقی‌ها بود. آنها توجهی به محلی‌ها نمی‌کردند و بسیار مشتاق بودند غیرمحلی‌ها را در اولویت قرار دهند. همین امر باعث شد محلی‌ها احساس کنند در حق آنها بی‌عدالتی شده و حس حسادت و خشم آنها برانگیخته شود. احمدشاه و جانشین او که بیش از اندازه متوجه عراقی‌ها و ایرانیان و ساکنان آن سوی دریاها بودند، اساساً آفاقی‌ها يا غربا را به محلی‌ها تبدیل کرده بودند و محلی‌ها را به آفاقی‌هایی به‌حاشیه‌رانده. مقصر پیدایش جو اختلاف و دشمنی بین گروه‌های مختلف جامعه در دکن که واکنش مقتدرانۀ محلی‌ها را در پی داشت احمدشاه و جانشین او بودند و همین فضاى نابرابری و اختلاف بود كه در نهایت مقدمات سقوط سلسلۀ بهمنی را فراهم آورد.

این جستار ترجمۀ کاوه بلوری از مقالۀ منتشرنشدۀ*

The Pro-Āfāqī Policy of Aḥmad Shāh Wali Bahmani: Its Impact and Consequences

است که پس از تغییرات تاریخی و فنی  فیروزه پاپن-متین و ویرایش وحید طلوعی به چاپ می­رسد

[1] آفاقی به کسانی می‌گویند که همۀ نقاط دنیا، آفاق، را در طلب علم طی می‌کنند. این اصطلاح به خارجی‌ها و مهاجرانی اطلاق می‌شود که فضل و دانشی از خود نشان می‌دهند و به مسلمانان مقیم دکن اشاره دارد که در گذشته از مناطق فارسی‌زبان مجاور شبه‌قارۀ هند به دکن مهاجرت کرده و سرانجام در آن منطقه ساکن شده‌اند.

[2] H. K. Sherwani and P. M. Joshi (eds.), History of Medieval Deccan (Hyderabad, 1973), vol. 1, 207-222. See also Muhammad Suleman Siddiqi, The Bahmani Sufis (Delhi: Idarah-i Adabiyat-i Delli, 1989), 31-45.

[3] Sherwani and Joshi, History of Medieval Deccan, vol. 1, 207-222.

[4] H. K. Sherwani, The Bahmanis of the Deccan, 37 and 55.

[5] Sherwani, The Bahmanis of the Deccan, 62.

[6] Sherwani, The Bahmanis of the Deccan, 62-63.

[7] Sherwani, The Bahmanis of the Deccan, 55.

[8] Sherwani, The Bahmanis of the Deccan, 77.

برای اطلاع از عللی که شروانی در خصوص رشد فرهنگ دکنی به دست می دهد بنگرید به

Sherwani, The Bahmanis of the Deccan, 76-77.

[9] سیدعلی طباطبایی، برهان مآثر (حیدرآباد، 1936)، 41؛

Mohammad Firishta, History of the Rise of the Mahomedan Power in India Till the Year A.D. 1612, trans. John Briggs (London: Longman Press, 1829), vol 2, 365-370;

رفیع‌الدین شیرازی، تذکرهالملوک (MSS، .L.M.O، شمارۀ 1611)، 9؛ مولوی ظهیرالدین، سلطان احمد شاه ولی بهمنی (حیدرآباد 1940)، 24؛ عبدالمجید صدیقی، ”فیروزشاه بهمنی،“ در مجموعه مقالات کنگرۀ تاریخ هند در نشست اللهآباد، 290؛

Sherwani, The Bahmanis of the Deccan, 102.

[10] Sherwani, The Bahmanis of the Deccan, 123.

[11] Firishta, History of the Rise, 346 and 349; Sherwani, The Bahmanis of the Deccan, 98-99, no. 3.

[12] Aziz Ahmad, Studies in Islamic Culture in the Indian Environment (Oxford: Clarendon Press, 1964), 48.

[13] P. M. Holt, Ann K. S. Lambton and Bernard Lewis, The Cambridge History of Islam (Cambridge: Cambridge University Press, 1970), vol. 1, 395-398.

[14] برای اطلاع از کلیات زندگی نامه‌ای او بنگرید به محمد مفید مستوفی، جامع مفیدی، به کوشش ایرج افشار (تهران: اساطیر، 1340)، 30-43؛ سیدغلامعلی‌شاه، مشکوهالنبوه (نسخۀ خطی روضۀ بزرگ گلبرگه)، ”نعمت‌الله ولی،“ در دایرهالمعارف اسلام، جلد 3، صفحات 450-452؛

Edward G. Brown, A Literary History of Persia (Cambridge: Cambridge University Press, 1929), 463-464; Nazir Ahmad, “An Old Persian Treatise of the Bahmani period,” Islamic Culture (July 1972), 213; Nazir Ahmad, “An Old Persian Treatise of the Bahmani period,” Islamic Culture (Jan. 1974), 50-57.

[15] Sherwani, The Bahmanis of the Deccan, 76-77.

[16] Sherwani, The Bahmanis of the Deccan, 77.

[17] Firishta, History of the Rise, 392; Sherwani, The Bahmanis of the Deccan, 132; J. S. King, The History of the Bahmani Dynasty (London: Luzac, 1900), 50;

طباطبایی، برهان مآثر، 48 و 54.

[18] طباطبایی، برهان مآثر، 54-55؛

King, The History of the Bahmani Dynasty, 50.

بعضی از آفاقی‌ها و از جمله سیدحسن بدخشی و میرعلی سیستانی از شاه منصب سیصدی دریافت کردند. قاسم‌بیگ صف‌شکن منصبی پانصدی دریافت کرد و جاگیر منطقۀ کلبر نیز به او رسید. خواجه‌بیگ قلندرخان و داروغه گلبرگه شد و میرخورد به منصب هزاری ترفیع پیدا کرد.

[19] طباطبایی، برهان مآثر، 54-55؛

King, The History of the Bahmani Dynasty, 50-55; Firishta, History of the Rise, 392-400; Sherwani, The Bahmanis of the Deccan, 132.

[20] Sherwani, The Bahmanis of the Deccan, 132; Firishta, History of the Rise, 395.

[21] Sherwani, The Bahmanis of the Deccan, 132.

آفاقی‌های دیگری که در نجات دادن جان احمدشاه نقش داشتند عبارت بودند از میرفرخ بدخشی، میرعلی خورد، عبیدالله کابلی، خسرو ازبک، خواجه‌حسن اردستانی، قاسم‌بیگ صف‌شکن. بنگرید به

Sherwani, The Bahmanis of the Deccan, 139.

[22] King, The History of the Bahmani Dynasty, 59-60.

[23] Sherwani, The Bahmanis of the Deccan, 200-201; Firishta, History of the Rise, 396.

[24] Sherwani, The Bahmanis of the Deccan, 134.

[25] طباطبایی، برهان مآثر، 73-74؛

Sherwani, The Bahmanis of the Deccan, 134, no. 3; Firishta, History of the Rise, 396; J. N. Hollister, The Shi’a of India (London: Luzac, 1953), 107-109.

[26] W. Haig, “The Religion of Ahmad Shah Bahmani,” Journal of the Royal Asaitic Society (1924), 73; Hollister, The Shi’a of India, 107-109.

[27] طباطبایی، برهان مآثر، 54؛ مستوفی، جامع مفیدی، 30-35؛ مولوی ظهیرالدین، سلطان احمد شاهولی بهمنی، 209-226.

[28] برای اطلاع از اسامی اعضای این هیئت اعزامی و جزییات آن بنگرید به

Firishta, History of the Rise, 418.

همچنین بنگرید به مستوفی، جامع مفیدی، 30-43؛ سیدغلامعلی‌شاه، مشکوهالنبوه، 20؛ میرزاضیاءالدین‌بیگ، احوال و آثار شاه نعمتالله ولی کرمانی (کراچی، 1975)، 19-47.

[29] طباطبایی، برهان مآثر، 54؛

Firishta, History of the Rise, 418; Siddiqi, The Bahmani Sufis, 155-165.

[30] برای اطلاع از اسامی اعضای هیئت اعزامی دوم بنگرید به مستوفی، جامع مفیدی، 30-43؛ سیدغلامعلی‌شاه، مشکوهالنبوه، 20؛ طباطبایی، برهان مآثر، 65؛ محمدقدیرخان منشی، تذکرهالقدیری (O.M.L, MSS)، 31؛ جهنما علی‌شاه، تاریخ محمدیه (حیدرآباد، 1318)، 201.

Firishta, History of the Rise, 419; Sherwani, The Bahmanis of the Deccan, 133-134; Siddiqi, The Bahmani Sufis, 155-157.

[31] متخصصان معتقدند که شاه برهان‌الدین خلیل‌الله در سال 834ق/1431م وارد دکن شد. با این همه این تاریخ دقیق نیست، زیرا شاه خلیل‌الله بعد از مرگ پدرش به دعوت شاهرخ، پسر امیرتیمور، به هرات سفر کرد. پس به احتمال زیاد نمی‌توانست زودتر از سال 835ق/1432م وارد دکن شده باشد. مستوفی، جامع مفیدی، 38-46؛ سیدغلامعلی‌شاه، مشکوهالنبوه، 20؛ میرزاضیاءالدین‌بیگ، احوال و آثار، 19-47؛

Brown, A Literary History of Persia, 463-464.

[32] طباطبایی، برهان مآثر، 68؛ سیدغلامعلی‌شاه، مشکوهالنبوه، 20؛

Brown, A Literary History of Persia, 480; Firishta, History of the Rise, 421.

[33] Firishta, History of the Rise, 421.

او دختر دومش را نیز به عقد آفاقی دیگری به اسم شاه‌قلی سلطان چنگیزی درآورد. بنگرید به

Sherwani, The Bahmanis of the Deccan, 152.

[34] طباطبایی، برهان مآثر، 68.

[35] ه. خ. شروانی، محمود گاؤن: وزیر اعظم بهمنی (الله‌آباد: کتابستان، 1942)، 22، پانوشت 3؛ ه. خ. شروانی، سلسلۀ بهمنی در زمان ورود محمود گاؤن به بیدر، فرهنگ اسلامی (ژانویه 1940؛ جولای 1942).

[36] بعد از مرگ علاءالدین احمد دوم و وقتی همایون وارث مطلق معرفی می‌شود، شاه محب‌الدین حبیب‌الله قاضی از غیبت همایون استفاده می‌کند و به کمک آفاقیان دیگر شاهزاده حسن را به تخت سلطنت می‌نشاند.

[37] می‌گویند وقتی شاه خلیل‌الله وارد بیدر شد، احمد درگیر نبرد ملوای دوم بود. به گفتۀ محمد مفید مستوفی، وقتی شاه خلیل‌الله از این قضیه آگاه شد، کجاوه‌ای بر فیلی بست و مستقیماً به میدان نبرد رفت. به گفتۀ مستوفی، او با حضورش در میدان نبرد روحیۀ دشمن را تضعیف و به احمدشاه کمک کرد که به پیروزی دست یابد. بنگرید به مستوفی، جامع مفیدی، 45-46.

[38] وقتی شاهزاده حسن و حبیب‌الله نتوانستند در برابر نیروهای همایون‌شاه در بیر مقاومت کنند، شتابان به سمت بیچاپور رفتند تا پناه گیرند. سراج‌خان جنیدی، حاکم بیجاپور، از آنها به‌خوبی استقبال کرد و در قلعۀ خود پناهشان داد. با وجود این، همایون‌شاه در دل شب قلعه را محاصره کرد و حبیب‌الله را کشت و دیگران را دستگیر کرد و به بیدر فرستاد و در بیدر نیز همۀ آنها با قساوت تمام کشته شدند.

[39] مستوفی، جامع مفیدی، 45-50؛

Siddiqi, The Bahmani Sufis, chap. 3.

[40] سیدالسادات سیدمحمد حنیف از پیروان مسعودبیگ، قطب فرقۀ چشتیه، نیز در بیدر زندگی می‌کرد. گیسودراز، مکتوبات، تصحیح سیدعطا حسین (حیدرآباد، 1362)، 3، طباطبایی، برهان مآثر، 96-107؛ محمد سلطان، آیینۀ بیدر (گلبرگه، بی‌تا)، 82-83؛ محمدعلی سامانی، سیرۀ محمدی (الله‌آباد،1347ق)، 143-147؛

  1. Yazdani, Bidar: Its History and Monuments (Oxford: Oxford University Press, 1947), 185.

[41] طباطبایی، برهان مآثر، 75.

[42] طباطبایی، برهان مآثر، 77؛

Firishta, History of the Rise, 430.

[43] Sherwani, The Bahmanis of the Deccan, 167-168.

[44] طباطبایی، برهان مآثر، 81-82؛

Firishta, History of the Rise, 436; Sherwani, The Bahmanis of the Deccan, 167-169; Siddiqi, The Bahmani Sufis, 166-167.

[45] پسر بزرگ سید شاه اصغر حسینی که در سال 1448م در گلبرگه از دنیا رفت. گیسودراز علاقۀ بسیاری به او داشت و خود شخصاً مباحث مختلفی چون فقه، دستور زبان عربی و تصوف را به او آموزش داد. ملفوظات او با عنوان محبتنامه بعدها به همت خلیفۀ او، سیدمحمدبن فضل‌الله حسینی واعظی گردآوری شدند. سیدیدالله حسینی، محبتنامه، 116-125؛ سیدغلامعلی‌شاه، مشکوهالنبوه، 20؛ سامانی، سیرۀ محمدی، 134-136.

[46] Siddiqi, The Bahmani Sufis, 55-57 and 168-169.

[47] جهنما علی‌شاه، تاریخ محمدیه، 142؛ محمد محی‌الدین، تاریخ خورشیدجاهی (حیدرآباد، 1286ق)، 205؛ محمدقدیرخان منشی، تذکرهالقدیری، 36.

[48] شاه سفیرالله، پسر اکبر حسینی، سپهسالار بیدر شد.

[49] طباطبایی، برهان مآثر، 88؛

Firishta, History of the Rise, 449.

[50] Firishta, History of the Rise, 463-464; Sherwani, The Bahmanis of the Deccan, 183-185.

طباطبایی، برهان مآثر، 95؛ محمود گاؤن، ریاض الانشاء (حیدرآباد، 1948)، 137، نامۀ شمارۀ 49؛ 399، نامۀ 149.

[51] طباطبایی، برهان مآثر، 89-91؛

Firishta, History of the Rise, 454-454.

[52] طباطبایی، برهان مآثر، 92-94؛

Firishta, History of the Rise, 458-464; Sherwani, The Bahmanis of the Deccan, 179-180.

[53] Sherwani, The Bahmanis of the Deccan, 58-59.

[54] Sherwani, The Bahmanis of the Deccan, 131.

[55] Yazdani, Bidar, 7.

[56] Yazdani, Bidar, 102.

[57]

Yazdani, Bidar, 70-71.

[58] Sherwani, The Bahmanis of the Deccan, 226-227;

شروانی، محمود گاؤن، 177-200.

[59] یوسف حسین‌خان، فرمانها و سندهای سلاطین دکن (حیدرآباد، 1963)، 3؛ شروانی، محمود گاؤن،

Siddiqi, The Bahmani Sufis, App. B-5.

سلطان محمودشاه بهمنی (1482-1518م) در یکم جمادی‌الثانی 894ق به موجب فرمانی، 5250 بیگا زمین به شاه محب‌الله واگذار کرد. بنگرید به حسین‌خان، فرمانها و سندهای سلاطین دکن، 4 .

[60] شیخ مصطفی جنیدی، شجرۀ ارادت و اجازات پیشوایان خود (نسخۀ خطی گردآوری‌شده در قرن هفدهم میلادی)، 9.

[61] گاؤن، ریاضالانشاء، 136-150.

[62] Sherwani, The Bahmanis of the Deccan, 204;

گاؤن، ریاضالانشاء، 145.

[63] گاؤن، ریاضالانشاء، 23-27، نامۀ شمارۀ 3؛ 314، نامۀ شمارۀ 107.

[64] Siddiqi, The Bahmani Sufis, chap. 2.

[65] محمد کریم‌الدین، مخزن الکرامت (حیدرآباد، 1320ق)، 118-119.

[66] می‌گویند شیخ ابوالحسن (م. 1497م)، پسر شاه کلیم‌الله (م. 1486م) و نبیرۀ گیسودراز، برای تفسیر چند متن عرفانی انتزاعی که از نظر عالمی به اسم شیخ خنان کفرآمیز بودند به نزد محمد شمس‌الدین مولتانی رفت. فرشته نیز دربارۀ یکی دیگر از اعضای خاندان گیسودراز نوشته و گفته که او را در فاحشه‌خانه‌ای دستگیر کردند و در ملاء عام تازیانه خورد. بنگرید به

Siddiqi, The Bahmani Sufis, chap. 2.

[67] گاؤن، ریاضالانشاء، 152-156، نامۀ شمارۀ 38؛ 172، نامۀ شمارۀ 41؛ 175، نامۀ شمارۀ 43؛ 82-83، نامۀ شمارۀ 15، 133، نامۀ شمارۀ 35، 173، نامۀ شمارۀ 32؛ 14-19، نامۀ شمارۀ 1.